دوشنبه

۲۱ مهر

آن سفری که با شجریان رفته بودیم بم، جلوی ارگ که زلزله خرابش کرده بود، با هم عکس گرفتیم. همه‌ی آدم‌های آن سفر یک عکس اینطوری با شجریان گرفتند. من  آن موقع در قید استاد نبودم، گرچه الان هم نیستم اما باهاش نرم‌تر شده‌ام. آن عکس که به گمانم سال ۸۳ گرفته شده بود، تا سال ۸۸ روی هارد کامپیوترم بود. فکر کنم سر جمع سه بار هم فولدر را باز نکردم که عکس را نگاه کنم. تا اینکه زمستان سال ۸۸ وقتی زینب را دستگیر کردند، کامپیوتر و تمام وسایل من را هم بردند و بعد از چندماه فرمت شده تحویل دادند. هیچ عکسی باقی نمانده بود، نه آن عکس و نه عکس‌هایی که در آن چندسال گرفته بودم. بعدها توی ایمیلم را گشتم شاید برای کسی فرستاده باشمش،که انگار نفرستاده بودم و پیدایش نکردم. عکس با دوربین دیجیتال گرفته شده بود و می‌دانم حالا هیچ حضور فیزیکی در این دنیا ندارد، مثل عکس‌های دیگری که فرمت شد و اکثرا مال سفرهای زیادی بود که رفته بودم. بیشتر سفرهای عمرم را از ۸۴ تا ۸۸ رفتم و بعضی‌وقت‌ها فکر می‌کنم این‌همه سفر رفتن شاید به این خاطر بوده که عکس‌های زیادی ازشان داشته باشم که بعدا فرمت شوند و حسرتشان به دلم بماند. وقتی عکسی ازشان ندارم انگار نرفتمشان. چون آنها بودند که بهشان حیات دائمی می‌دادند. سفرها در حافظه‌ام حضور نیم‌بند رو به زوالی دارند، عکس حافظه را مرمت می‌کرد که حالا آن هم وجود ندارد.


سه‌شنبه

۱۵ مهر

خواهرم داشت ماجرایی را که دیروز اتفاق افتاده بود تعریف می‌کرد. گفت یک دقیقه رفتم پایین آشغال‌ها را بیندازم توی سطل دم خانه و وقتی برگشتم در بسته شده بود. زنگ زدم و ارس آیفون را برداشت. صدایم را از پشت ماسک نشناخت و من هم وقتی دیدم صدایم را نشناخته بیشتر صدایم را عوض کردم و گفتم درو باز می‌کنی؟ گفت نه. گفتم چرا؟ گفت آخه شما مردمید. گفتم من مردم نیستم همسایه‌تونم. گفت مامانم گفته فقط روی مامان و بابا در رو باز کنم. چندبار هم اصرار کردم ولی باز نکرد. ارس هم نشسته بود به حکایت مادرش گوش می‌داد. بعد مادرش بهش گفت «بهت افتخار می‌کنم». او هم از خجالت صورتش را پشت مبل پنهان کرد.

فکر می‌کنم این واکنشی است که با من هم مانده و فقط شکل عوض کرده. وقتی خجالت می‌کشم که ازم تعریف می‌کنند به جای اینکه صورتم را پشت کسی یا چیزی قایم کنم شروع می‌کنم به بدگویی کردن از خودم. آنقدر از آن چیزی که به نظر کسی تعریف‌کردنی بوده ایراد می‌کشم بیرون که تهش لذت آن تعریف، هم برای طرف از بین می‌رود و هم برای خودم. این راه را ناخودآگاه انتخاب کرده‌ام تا شرم ناشی از ذوق‌زدگی‌ام را نه با مخفی کردن صورتم که اینطوری پنهان کنم. چرا خب؟ معصومیتی اگر در من باقی مانده باشد، هرچه کودکانه‌تر باشد اصیل‌تر و زیباتر است که.

 


شنبه

قیمت‌ها

صدگرم کره خریدم ده هزار تومان. برای جنس‌های زیر صدهزارتومانی که رسیده‌اند به یک میلیون تومان و بیشتر این‌قدر تعجب نکردم که برای گران شدن کره و خامه. شاید چون این‌ها را چندروز یک‌دفعه می‌خرم و آنها جزو روزمره‌ام نیستند.

گران شدن این چیزها گران شدن خالی نیست، از بین رفتن اتصالم با دیروز و هفته‌ی پیش است. عوض شدن قیمت‌ها و چندبرابر شدنشان گذشته را برایم تبدیل می‌کند به گذشته‌ی دور. چندسال پیش نامه‌ای برای دوستانم نوشته بودم درباره‌ی خانه‌مان. از خانه هم عکس گرفته بودم و فرستاده بودم. برایشان توضیح داده بودم هر کدام از وسایل را از کجا خریدم و به چه قیمت. ایمیل را که دوباره می‌خوانم،‌ آن قیمت‌ها انگار کودکانی معصومند بی‌خبر از آینده‌ای که در آن غول خواهند شد و ما را خواهند بلعید. آن وسایل را هنوز دارم، مبلی که خریده بودم پنجاه هزار تومان، کتابخانه‌ای که خریده بودم چهل هزار تومان. تورم روی رابطه‌ام با آنها و با دیگر وسایل خانه‌ام اثر گذاشته و محتاط‌‌ترم کرده.

قیمت‌ها روز به روز عوض می‌شوند،‌ خانه‌های محله خراب می‌شوند و جای خود را به یکی نوتر می‌دهند، مغازه‌ها تعطیل می‌شوند و جایشان را چیز دیگری پر می‌کند،‌ شکل کوچه و خیابان به هم می‌ریزد،‌ خانه‌هایمان هم که اجاره‌ای است. نمی‌خواهم بگویم همه‌چیز اما واقعا هر چه می‌بینم در حال اضمحلال است و هیچ نقطه‌ی ثابتی وجود ندارد که بهش نگاه کنم و بگویم چون دارم این را می‌بینم پس در زمان حال هستم. زمان حال به کوتاه‌ترین اندازه‌ی خود رسیده و گذشته آنقدر کشدار شده که آمده تا پشت در خانه و سهم بیشتری برای خود می‌خواهد.‌ هرچه او فربه‌تر، ولع من برای تماشایش بیشتر. سیر نمی‌شوم از نگاه کردن به عکس‌هایی که در آن توی خانه‌ای هستیم که دیگر نیست، لباس‌هایی که دیگر وجود ندارند،‌ آدم‌هایی که رفته‌اند، خیابانی که اسمش عوض شد. در عکس‌ها دنبال نشانه‌هایی می‌گردم که خبر از همین آینده‌ای می‌دهند که در آن هستیم. به خودم در عکس‌ها نگاه می‌کنم و آدم مطلقا بی‌خبری را می‌بینم که بی‌خبر‌ی‌اش از فردا رقت به دلم می‌آورد. انگار اگر خبردار شده بود چیزی از تعفن امروز کم می‌کرد.