درگیر موقعیت متضاد
و مشابهی هستم: امروز برای تایید مدارک راحله پنج ساعت توی صف سفارت نشسته بودم و آخر
هم نوبتم نشد، پنجاه نفر جلو من بودند و سه نفر مانده بود برسد به من که گفتند خوش
آمدید. این خوشآمدی خیلی آشناست، ظاهرش مهربان است اما توانش را دارد که جمله بیرحمی
شود. قبلا آن را جای دیگری شنیده بودم، از سربازی جلو در دادسرای اوین، نامهام را
گرفت و گفت خوشآمدی. این بار هم مامور نیروی انتظامی جلو سفارت بهمان گفت خوش آمدید
تا پنجشنبه یعنی هرّی، اینجا نایستید. فردا باید برای کارهای مربوط به خودم توی صف
جلوی اوین بنشینم. تفاوت آنقدر نیست که فکر کنی
آدمهای یک صف از مریخ آمدهاند و دیگری زمینیاند، یا فکر کنی اینها کیاند ما کی
هستیم، کم نیستند کسانی که مثل من، خانوادهشان درگیر هر دوموقعیت است. در هر دو ساختمان به رویمان بسته است. توی هردو
صف آدمها کلافه و بیارادهاند و در هردوموقعیت
قوانین مندرآوردی ذله میکنند. آدمهای صف اول برای بهتر زندگی کردن تلاش میکنند
و آدمهای صف دوم برای زندگی کردن صرف. دردآور اینجاست که وقتی بهش برسند قطعن خوشی
آدمهای دستهی دوم بیشتر است. چیزهایی که یک نفر دارد را ازش
بگیر و دوباره بهش بده تا احساس خوشبختی کند و بقیهی خوشیهای جهان را به اهلش ببخشد
و چیز بیشتری برای خود نخواهد. آنقدر ازش دریغ کن که وقتی کمی بهش بخشیدی خود را غرق
در تجمل ببیند. من که تا حدی اینجوری شدهام. از یک وقتی به بعد، چیزهای زیادی از دستم
رفت. چیزهایی که همیشه داشتمشان و آنقدر محکم سرجایشان بودند که احساس بینیازی میکردم
از وجودشان. به قول خورشید یک روز دیدم خیلی از چیزهایی که مطمئن بودم هستند و من دارم
زندگیام را میکنم چون آنها هستند، دیگر نبودند. بیرحمانه و بیدلیل آمدند ازم گرفتند
و برای پس گرفتنشان باید حالاحالاها تقلا کنم و با دوباره داشتنشان از خوشی پر بکشم.
به چیزهای کوچکی اعتقاد داشت
پاسخحذفبه چیزهای کوچکی که زیاد داشت
...
آدمهای صف اول برای بهتر زندگی کردن تلاش میکنند و آدمهای صف دوم برای زندگی کردن صرف ...
پاسخحذفحالی بردیم از پستتان دم شما گرم.
Hi there, how's it going? I just now mentioned this information with a friend, there was a good chuckle.
پاسخحذفFibroids Miracle
bath mate
the diet solution