یکشنبه

پوش پارتی

امروز همه‌اش دارد به فشار آوردن می‌گذرد. سبزی‌ها را از یخچال درآوردم، دوباره شستم و گذاشتم آبش برود و شروع کردم به خرد کردنشان. چاقو کند بود و باید فشار زیادی بهش می‌آوردم تا سبزی‌ها خرد شوند. دستم درد گرفته بود و کار ذره‌ذره پیش می‌رفت درحالی که با چاقوی تیز سبزی‌ خرد کردن یکی از لذت‌بخش‌ترین کارها برای من است. در این حالت فشار آوردن باعث می‌شود سبزی‌ها به جای خرد شدن له شوند. می‌دانم که امکانات اولیه‌ی یک آشپزخانه‌ی زنده، چاقوی تیز و تخته‌‌ی چوبی پت و پهن برای خرد کردن است، چون خرد کردن یکی از مهمترین بخش‌های آشپزی است. برای بعضی‌ غذاها یک‌ساعت می‌گذرد و من همچنان در حال خرد کردنم اما این کار لذت‌بخش با چاقوی کند طاقت‌فرسا می‌شود و زود آدم را خسته می‌کند. بدبختانه ما هیچ‌وقت از چاقو شانس نیاورده‌ایم. چاقو‌های زیادی آمده‌اند و رفته‌اند و همه هم اول تیز بودند و کمی که گذشت آن روی اصیلشان را نشان دادند. بنابراین منی که می‌میرم برای خرد کردن و صدای سبزیجات و تخته را درآوردن وقتی چاقو کند باشد این کار برایم علی‌السویه می‌شود. اما بالاخره سبزی‌های کوکو را خرد یا بهتر بگویم له کردم تا برای شب آماده باشند.

بعد تازه آن فشار آوردن بزرگ‌تر و روزانه شروع شد. نشستم پای لپ‌تاپ و هی به صفحه‌ها فشار آوردم، به وی‌پی‌ان و هر فیلترشکنی دم دستم بود فشار آوردم. بیست دقیقه طول کشید صفحه بیسیک جیمیل باز شود و تازه بعد از اینکه باز شد فشار آوردن برای فرستادن دوخط ایمیل شروع شد. در این حالت اگر به چهره‌ی فردی که دارد فشار می‌آورد نگاه کنید میزان فشار را در پیشانی‌اش، لب‌ها و چشم‌هایش به‌عینه خواهید دید، در رنگ پوستش که تغییر کرده،‌ در بادی که در منفذهایش انباشته شده. انگار هر فشاری که می‌آورد چندبرابر می‌شود و به خودش باز می‌گردد. فشار اول، شخصی بود اما این فشار دوم به روندی ملی تبدیل شده. آدم‌هایی را تصور می‌کنم که هر روز همزمان با من می‌نشینند پای کامپیوتر،‌ سرگردان از این سایت به آن سایت،‌ از این فیلترشکن به آن فیلتر شکن می‌روند، فشار می‌آورند و حرص می‌خورند و نتیجه نمی‌گیرند. حالات چهره‌ها همه شبیه به هم، همه لهیده است.

بعضی فکر می‌کنند فشار دادن همان فشار آوردن است اما آنها که کشیده‌اند می‌دانند بین این دو فرق از زمین تا آسمان است. فشار آوردن صورت دفرمه و عاجزانه‌ی فشار دادن است،‌ مال مواقع بی‌چارگی است،‌ مال آدم‌های بی‌چاره است. در حالی که بقیه با فشار دادن یک دکمه، با یک تقه و ‌ضربه‌ی کوچک به راحتی به چیزی که می‌خواهند می‌رسند، من برای رسیدن به همان‌چیز باید آن‌قدر فشار بیاورم که همه‌ی آب بدنم کشیده شود.

من آن‌قدر فشار آورده‌ام که فشار دادن از یادم رفته. برای همین به نوشته‌ی روی در که نوشته فشار دهید اعتماد نمی‌کنم و از همان اول فشار می‌آورم که یک مرحله جلوتر باشم. به من می‌گویند دکمه را فشار بده تا کارت راه بیفتد اما دکمه‌ را قایم کرده‌اند لای یک دیوار بتنی که باید با کلنگ به جانش بیفتم، آن‌قدر ضربه بزنم و بشکافم تا به دکمه برسم. اگر خوش‌شانس باشم دکمه کار می‌کند. یکی دیروز تعریف می‌کرد دوستش که رفته فرنگ دوهفته‌ی اول، فیس‌بوک را با فیلترشکن باز می‌کرده.

باید تاریخ‌دانی هم باشد که بردارد تاریخ ملتی که فشار آورد را بنویسد.

۳ نظر:

  1. ba posht e boshghab tizeshoon kon! seda ye tond o tizi dar miad amma dar avaz chghoo ye khoobi dari

    پاسخحذف
  2. خیلی تشبیه قشنگی بود.

    پاسخحذف
  3. دقیقا مثل من ، بعد سیزده سال گواهینامه داشتن تو ایران امروز برای بار دوم امتحان جاده رو رد شدم، دکمه اش کجاست؟!

    پاسخحذف