شنبه

بگذریم

چایمان را خورده ایم و استکان های خالی روی میزند. می خواهم بروم زیر کتری را روشن کنم برای یک چای دیگر. شومینه روشن است و خانه گرم است. غزلیات سعدی را باز کردم و شعر "بگذار تا مقابل روی تو بگذریم" را خواندم و سرحال تر شدم. راحله برایم آواز خواند. لیلای من کجای می بری را خواند. بالاخره در اینجا به رویم باز شد و به خاطرش هنوز ذوق زده ام.

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به, که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی, حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

بقیه اش را اینجا بخوانید.

۴ نظر: