جمعه

تماشا کردن لفظ حقیرانه‌ی دیدن است


رفتیم استادیوم 12 هزار نفری آزادی و بازی والیبال ایران و ژاپن تماشا کردیم. تاحالا از نزدیک یه مسابقه‌ی اینجوری ندیده بودم. دیدیم چقدر زن اومده ورزشگاه. قبل اینکه برسیم تصویری که تو ذهنم درست شده بود این شکلی بود که فقط همین هشت نه نفریم که زنیم و اونا نمی دونن کجا باید جامون کنن، دست و پاشونو گم کردن و به چندتا از مردایی که نشستن می‌گن بلند شید این خانوما بشینن و خودشونم چارچشمی مواظبمونن روسریمون نیفته. اونجا که رسیدیم دیدم اووه چه خبره. شانس آوردیم زیر دست و پا له نشدیم. دوساعت قبل شروع بازی ورودی قسمت زن‌ها رو بسته بودن و وقتی باز کردن جمعیت هجوم برد و جلوی در گردابی از آدم درست شده بود که هرکی می‌افتاد توش زمین‌گیر می‌شد و می‌رفت زیر دست و پا.

بالاخره حشرم خوابید. به‌سرعت هم خوابید و تا ست آخر دووم نیاورد. جوری که آرزو می‌کردم به ست چهارم نکشه و نکشید. نشسته بودم هیجان ملتو تماشا می‌کردم و دماغم پر شده بود از بوی تعفن جاری در فضا (احتمالن خودم هم بو گرفته بودم). مردم تو ورزشگاه دستاشونو زیاد بالا پایین می‌کنن و همین باعث می‌شه دست مثل تلمبه کار کنه و بوی زیر بغل رو هر چه سریع‌تر و بهتر عین اسپری تو هوا پخش کنه. با ساناز می‌گفتیم جون مادرتون انقد دستتونو تکون ندید و انتظار داشتیم 12 هزار نفر بشنوه صدامونو.

 ورزشگاه جای بروز دادنه و مبهوت اون همه آدمی بودم که داشتن به هر وسیله‌ای می‌شد بروز می‌دادن، اما من و احتمالن آدمایی که با من بودن دیگه بیشتر از این چیزی برای بروز دادن نداشتیم ( بعید نیست عین 12 هزار نفر همین فکرو کنن). باید زیاد بریم بیاییم تا بروزمون قوی شه، حس می‌کنم اینی که هست کافی نیست. مال ما تو مال اون چندهزار نفر گم بود. حتا نمی‌فهمیدیم مردم چیو دارن از ته حلق داد می‌زنن. من شنیدم جمعیت داره داد می‌زنه ولش کن، پیش خودم گفتم حتمن نیرو انتظامی یکی از تماشاچیا رو گرفته و مردم بدین‌وسیله دارن از طرف حمایت می‌کنن. ساناز شنیده بود پلاسکو. یعنی ساختمون پلاسکو نماد چی می‌تونه باشه؟ بهناز و صبا و آذر شنیده بودن تراکتور، فکر کرده بودن تماشاچیا دارن بامزگی می‌کنن، مثل وقتی که می‌رن کنسرت ابی و داد می‌زنن صبر ایوب بخون. پرستو و غزاله شنیده بودن تلسکوپ، یه عده شنیده بودن فرانکو و هرکی هرچی که شنیده بودو داد می‌زد اما جواب معما چیزی نبود جز ولاسکو سرمربی تیم ملی والیبال ایران. یه مشت نابلد.

۳ نظر:

  1. هیچ چی برای تماشا کردن نیست.

    پاسخحذف
  2. قدما اینجور وقتا میگن باید قوی بود،اوضاع خرابتر از این حرفاس !

    پاسخحذف
  3. خب بسلامتی امروز دیگه نذاشتن زنا برن تماشا !
    یعنی حتی همین لفظ حقیرانه هم ازشون گرفتن .
    میدونی چیه ، خیلی برا شما و امثال شما که بهر حال یه نیمچه فعالیتی میکنین و هزینه شم میدین ارزش قائلم . اما با کمال تاسف باید بگم حتی شماها هم نمیدونین چی بر سرمون اومده . که اگه میدونستین بجز زیر و رو شدن و زیر و زبر شدن و حتی نابود شدن هر چی که هست و نیست به چیز دیگه ای رضایت نمیدانین . دیگه حرف اصلاح و مصلاح نمیزدین .
    که اگه میدونستین چی بر سرمون اومده ، میدونستین که باید همه نابود بشیم شاید از پس این نابودی و از پس این ویرانی و سوختن ، قفنوس وار زندگی ی تازه ای سر برآره و متولد بشه .
    نه هیچ راه دیگه ای نیست متاسفانه . کاش میدونستین . کاش همه میدونستن . کاش همه میدونستن که اینبار و این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست . اینبار بجز نابودی راهی نیست . نابودی ی کامل و دوباره ساختن . دوباره میسازمت وطن !

    پاسخحذف