یکشنبه

فاتحان خیابان


چند روز پیش داشتم تو میرزای شیرازی از خیابون رد می شدم که یه موتور از جلوم رد شد و دوتا زنو دیدم که ترکش نشسته بودن. زنی که موتورو می روند چاق بود و داشت بلند بلند چیزی برا همراهش تعریف می کرد و دوتایی می خندیدن. روسری جفتشون در آستانه ی افتادن بود. یه جوری بود که انگار برا ماجراجویی این کارو نمی کنن و واقعن دارن می رن برسن به جایی. انقدر حالم خوش شد که رعشه گرفتم. می خواستم دنبالشون بدوئم و پرچممو از تو کیفم دربیارم و براشون تکون بدم ولی به کون دوئیدنم نگاه کردم و دیدم پنچره. منم یه بار تو مهرشر ترک موتور گازی ندا نشسته بودم. دوتا پامو گذاشته بودم یه ور موتور و ندا کلاه تنیس سرش بود و قرار بود جوری باشه که فکر کنن پسریم. ولی اینا عالی بودن. تینیجر هم نبودنا، انگار بچه ها رو تو خونه گذاشته بودن و داشتن می رفتن به دوستشون سر بزنن یا شاید داشتن از اداره برمی گشتن و مقنعه ها رو چپونده بودن تو کیف.

خیلی تو این چیزا ندید بدیدم. زنیو می بینم که سوار دوچرخه س انقدر بهش لبخند می زنم و با لب و دهن و ایما اشاره، تایید و تشکر می فرستم که طرف فکر می کنه چیزی به صورتش چسبیده. 

۲ نظر:

  1. سلام مرضیه جان
    وقتت بخیر...
    من یکی از اعضای پرتابه هستم.
    می دونی بعضی وقتا یه سری حرفا هستن که نه می شه تو وبلاگ نوشتشون ( یعنی به اندازه ی یه پست وبلاگ نیستن) و نه دوست داری از بین برن...
    من اومدم بهت بگم که پرتابه دقیقا جائیه واسه این حرفا یعنی می تونی تو پرتاب های 198 کاراکتری همه ی حرفای مینیمالت رو بنویسی
    ما تو پرتابه کپی پیست نمی کنیم و خوشحال میشیم که تو هم بیای تو جمع ما و از نوشته هات بهره مندمون کنی...
    منتظرتیم
    http://Partabeh.Com

    پاسخحذف