دوسهسال
پیش برا مجلهی 24 از فیلم دیدن تو سینما گزارش مینوشتم. باید مدام سینما عوض میکردم
و بعضن فیلمای داغون هم میدیدم که متریال گزارش جور شه. اونجا بود که دیدم تنهایی
سینما رفتن چقدر بهم حال میده. تا قبلش تك و توك تنهايي رفته بودم سينما و سابقهم از فیلم دیدن همیشه با لشکرکشی همراه بود. زياد پیش مييومد سه
ردیف صندلی در اشغال ما باشه و وقتی فیلم تموم میشد و از سینما بیرون مییومدیم و
دنبال هم قطار میشدیم، یک تظاهرات گسترده رو شبیهسازی میکردیم. بدترین لشکرکشیهای
تاریخ هم همین لشکرکشیها هستن. نه میتونی درست با آدما معاشرت کنی نه میتونی
چاردنگ حواستو به فیلم بدی. بعد هم که مییای بیرون چون همزمان نمیتونی با سی نفر همصحبت بشی، کلونیهای دو نفره و سه نفره و چارنفره تشکیل میدی. پس این همه
اصرار در طول تاریخ برای جمعیتی سینما رفتن چیه؟
شاید
قانون جمعیتی سینما رفتن به دنبال حاد شدن کونگشادی در بشر وضع شده باشه. بشر كونگشاد رو
اگه سنگ عظیمی فرض کنی که نمیتونه به ارادهی خودش از جا تکون بخوره، جمعیتی
سینما رفتن حکم اینو داره که ریسمانهای بیشماری به دور سنگ عظیم بسته شده و داره
از هر طرف میکشدش تا یه تکونی بهش بده، سنگ واقعن هم تکون میخوره اما به جای
حرکت کردن متلاشی میشه. اینه که هیچ رستگارياي در قبیلهای فیلم دین نیست. من از
وقتی دیدم تنهایی سینما رفتن برام چه لذتی داره، با اینکه به دستهجمعی سینمارفتن
هم تن میدم اما مدام تقبیحش میکنم تا به صورت مذبوحانه ای حفظ فاصله کرده باشم.
دستهجمعی
حرکت کردن که در سالهای اخیر بیشتر از پیش باب شده و محبوبیت روزافزونی پیدا کرده
رسالتش اینه که تنهایی بشر رو بکنه تو چشمش. ما دیگه از پس معاشرت با جمع کمتر از
چار نفر بر نمییایيم، معذبیم و حرفی برای گفتن نداریم و مدام داریم تو آشپزخونه غذا رو
هم میزنیم كه يه ديقه نياييم پيش مهمون بشينيم، شروع ميكنيم از همون راه دور معاشرت ميكنيم و براي رسيدن صدامون به همديگه داد ميزنيم، ولي بيشتروقتا هم حواسمون هست كه پيشگيري كنيم،
زنگ میزنیم همه بریزن و شلوغ شه که مجبور نباشیم با هر کی بیشتر از چار جمله ردوبدل
کنیم. معاشرت هم فلهاي شده، مدل تنبهتنش داره یادمون میره و برای دیدن هم باید لشکرکشی
کنیم (خودامونو ميگم وگرنه شما كه جاي خود داري). بهنظرم این رویه در راستای مصرفگرائیه،
شهوت معاشرت داریم، میخوایم محدود به سه چار نفر نباشیم و حتا برای معاشرت دوساعته هم
حق انتخاب بیشتری داشته باشیم. شایدم علتش محبوبیت مهمونیای کاذبی باشه که راه میندازیم،
مدعوین شامشونو خوردن و راند بعدی رقص برپاست که یکی از مهمونا اون وسط جوگیر میشه
و درحالی که پیکشو بالا برده داد میزنه همین جمع فردا شب سینما، بعدش هم خونهی
ما. سختمونه بیواسطه همو ببینیم، برای دیدن هم باید بهانهای مثل سینما رفتن جور
کنیم. اف بر ما.
وصیتم به نزديكانم هرازچندی تنهایی سینما رفتنه، سینما هم مدام عوض شه و آدم خودشو به آزادی و پرديس ملت محدود نکنه. من از وقتی سینما مرکزی رفتم، جهانبینی
تازهای نسبت به این رسانه پیدا کردم. به نظرم یه سینمای همهچی تمومه و كيفيت رو فقط تو پخش فيلم نديده. انقدر حرفهای
و تخصصی فیلم نمیبینم که بگم چون فلانجا صدا و تصویرش خوب نیست نمیرم، برام
اتمسفر سینما مهمتره، هرچقدر بهعنوان يه قرباني جمعيتي فيلم ديدنو نکوهش ميكنم، درعوض مشتاق تنهایی در یه جمع غریبه بودنم؛ بدون اینکه مجبور شم با حرف زدن
اجباری از کیفیت ماوقع کم کنم، كنار آدمايي كه ممكنه فقط همون يهبار تو زندگي بههم بربخوريم فيلم ميبينم و درسكوت از سالن بيرون ميياييم و ميريم به راه خويش.
نوشته هات يه جنس مرغوب خوبى دارن كه حال آدمو عوض مى كنن. نشستم دارم تك تك مى خونمت. با همه ى سادگى كلامت، شعورت رو به رخ مى كشى و آدم حس نمى كنه وقتشو با خوندن نوشته هات هدر داده. دوست دارمشون.
پاسخحذفملودى
از به کار بردن اصطلاحهای بیادبی، پرهیز کنی.
پاسخحذف