دوشنبه

۲۲آبان بیا منو بخوابان

داشتم از پنجره‌ی اتوبوس بیرونو نگاه می‌کردم که دختره اومد کنارم نشست. روزنامه همشهری دستش بود و عینکی بود و یه کیف خیلی گنده‌ای رو چپوند جلوی پاش. تا نشست آگهی‌های روزنامه رو باز کرد و شروع کرد تندتند ورق زدن و با هر ورقی که می‌زد آرنجش می‌خورد به پهلوی من. روزنامه رو پاش بود که دست کرد تو جیبش و آرنجش خورد به من و يه تيكه مقواي زرد درآورد و شروع کرد با شدت و حدت روکششو با كليد پاک کردن و آرنجش خورد به من.

چه جوری از خودم دفاع می‌کردم؟ هی تنمو بیشتر از جلو دستش جمع کردم و چندبار خیره نگاهش کردم؛ انگار نه انگار. بعد یهو برگشت گفت شاه شگفت‌انگیز ایران کیه؟ با چشمای از کاسه بیرون افتاده گفتم ها؟ گفت برای شارژ شگفت انگیز ایرانسل باید چه عددی بزنم؟ نفس صداداری کشیدم و گفتم نمی‌دونم و رومو کردم طرف پنجره. آخه این سواله می‌کنی؟ شارژو زد تو گوشیش و زنگ زدناش شروع شد. سلام خانوم اخوان، من کریمی‌ هستم و آرنجش خورد به من و می‌خواستم ببینم تور استانبول برای 22 بهمن چنده؟ ها؟ نه ببخشید 22 آبان. ما دونفریم، به آکسارای نزدیک باشیم بهتره. همینجور که داشت با تلفن حرف می‌زد نت‌بوکشو از کیفش درآورد و آرنجش خورد به من و شروع کرد رو نت‌بوکش چیز نوشتن و پهلوی منو سوراخ کردن. گفت تا نیم ساعت دیگه باهاتون تماس می‌گیرم. زنگ زد به یکی دیگه، گفت می‌خواستم ببینم تور استانبول برای 22 بهمن چه جوریه؟ نه ببخشید 22 آبان. منم اینور داشتم سرمو می‌کوبیدم به شیشه. هر زنگی که زد گفت تور واسه 22 بهمن می‌خوام و بعد گفت نه 22 آبان و هربار که اینو گفت یه بار هم آرنجشو زد به من. اومدم تساهل و تسامح رو بذارم کنار و بهش بگم اسلحه‌تو که داره پهلومو سوراخ می‌کنه بکش اونور که همون موقع برگشت گفت ببخشید انقد سروصدا می‌کنم، ضروریه. خواستم بگم اقلن می‌تونی یه لطفی بکنی و تاریخا رو اشتباه نگی ولی گفتم خواهش می‌کنم. آخه خواهش می‌کنم چیه؟ بابا بهش بتوپ، بگو واسه این کارا برو دربست بگیر، بگو به اون آرنج تیزت یه کم سوهان بکش، بگو انقد داد داد نکن، بگو 22 بهمنو از کله‌ی پوکت بنداز بیرون و جاش یه 22 آبان بکار. ولی خودمو خلع سلاح کرده بودم و هرچی بعد "خواهش می‌کنم" می‌گفتم مسخره بود. موقع گفتنش صورتمو یه جور مهربونی هم کرده بودم و لبخندی زده بودم که نزدیکانم می‌دونن چقدر قلابیه و هربار که این لبخندو دیدن تذکر دادن که بابا مجبور نیستی ادا دربیاری. پیرم کرد تا پیاده شد. منم بعدش رفتم بیمارستان بستری شدم.

۶ نظر:

  1. بی نظیری تو.از خواب پا شدم کسل بودم خیلی.همینجوری که دنبال موسیقی خوب بودم دیدم که بله آپ کردی شما. خوندم خندیدم. حالمو خوب کردی. دلم میخواست یه عالمه کتاب داشتم همه به قلم شما.از صب تا شب میشستم تو تختم میخوندم حالم خوب میشد..

    پاسخحذف
  2. وای این آرنجا همیشه منو روانی می کنن.... می خوام خودمو بزنم....طرفو که نمی تونم بزنم.... لبخندم هم مثل تو به روی طرف گشوده ست، کافیه بگه ببخشید..... معضلی یه به خدا. افسانه

    پاسخحذف
  3. همچین تا می گه "ببخشید" انگار خیالم راهت می شه که "نه بابا٬ یه چیزایی سرش می شه!" وگرنه شاید در نهایت عصبانیت یه نگاه چپ چپ به خودشم نه... به آرنجش بکنم!! ‍‍تازه ‮شاید!

    پاسخحذف
  4. یاد فیلم بعد از ظهر سگی افتادم، باید گروگان میگرفتیش!

    پاسخحذف
  5. خيلي خوب بود، جدا. حسها خيلي زنده و تصاوير خيلي دقيق، انگار براي خود آدم اتفاق بيفته.

    پاسخحذف