با اینکه گشنهم نبود به خاطر ترشیای که مامانم داده،
پاشدم یکی از غذاهای آسون و سریعی رو که بلدم درست کردم. قارچو ورقه کردم و پوست
گوجه رو گرفتم و خرد کردم و برگ ریحونا رو هم ریز کردم و اینا رو تو کره تفت دادم و برنج
آبکش شده رو هم ریختم روشون و سرخشون کردم و سس سویا و پاپریکا و آویشن و پودر
کاری و نمک فلفل زدم و آماده شد. اگه پیازچه داشتم اونم خرد میکردم میریختم توش،
اگه حال داشتم یه کم هم سیر توش رنده میکردم، ولی با همینا هم خوشمزه شد. بعضی
غذاها هستن که میتونی مطمئن باشی همیشه خوب میشن. مثلن پیازو خرد کن و بریز تو
روغن، روش گوجه خرد شده بریز و بعد قارچو تو کره تفت بده و قاطی اینا کن و همهی
اینا رو بریز رو پاستا. من خودم اولین بار باورم نمیشد غذایی که یه ربع صرف آماده
کردنش میکنم انقد خوشمزه میشه، اونوقت اون قرمهسبزی بیپدر دق آدمو درمیاره و
تازه ممکنه تهش چیز افتضاحی دربیاد. آره میدونم آشپزای واقعی، اونا که سرتیفیکیت
دارن هربار قرمهسبزی درست میکنن معرکه میشه، اما واسه ما کجوکولهها خیلی سخت
و خطریه.
اصل این غذا آسونه رو خونهی شیرین خوردیم که غذای پر دنگوفنگی محسوب میشه و توش چیزای دیگهای مثل مرغ و تخممرغ و زعفرون هم داره و مزهش خیلی معرکهس ولی اینم در حد بضاعتش خوبه.
غذا رو آماده کردم و یه پاتیل هم ترشی واسه خودم کشیدم و
انقد هول زدم که غذائه تموم شد ولی نصف ترشیا موند که خالیخالی فرو دادم و فشارم
افتاد و دست و پام یخ کرد. برای خودم چایی ریختم با شیرینی خوردم و از سر بیکاری
رفتم توالت و سیفونو کشیدم و به صداش گوش کردم. سیفونه صدای مهیبی میده. وقتی سیفون میکشیم
انگار که سد لتیان شکسته باشه، آب با فشار مییاد و میریزه تو کاسه و صداش کل
خونه رو برمیداره، اگه از آسانسور استفاده نکنی و پلهها رو بالا بیای این توهم
بهت دست میده که سیل از بالا سرازیر شده و سر راهش داره همه چیو ویران میکنه تا
خودشو با شدت و حدت بکوبه بهت. همون موقع مردم تو صف نونوایی دارن از هم میپرسن
این صدای چی بود و حسین آقا میگه باز یکی تو این خونه بغلی ریده.
وقتی تنهام
سیفون که میکشم صدای طبیعت تو خونه جاری میشه، چشامو می بندم و فکر میکنم اینجا
جنگله و منم اومدم شکار، ولی وقتی مهمون رودرواسیدار داریم صداش باعث خجالته و
انقد بلنده که اگه وسط حرفزدنمون شلیک بشه مجبور میشیم داد بزنیم تا صدا به صدا
برسه. البته همیشه خودمم که مهمون رو متوجه میکنم. شده مهمون در حال وررفتن با
موبایلش تو عالم خودش بوده که من با دست چونهشو گرفتم و صورتشو دادم بالا و زل
زدم تو چشاش و گفتم:
-
به خاطر این غرّش رعدآسا منو ببخش
+ کدوم غرش؟
- همین صدای سیفون.
+ خودبخود این صدا رو میده؟
- نه یکی الان اون توئه و سیفون رو
کشیده ولی صداش زیاده.
+ آهان، نه مسالهای نیست، اصلن توجه
نکرده بودم.
- به هر حال ببخشید.
+ خواهش میکنم.
شاید بهتر باشه توالت رو آکوستیک
کنیم که صدا بیرون نره، یا درو دوجداره کنیم و با خیال راحت توش سیفون بکشیم و ساز
بزنیم و کنسرت بذاریم و عربدهجویی کنیم. یا چطوره با همین شکم پر از پلو و دست و
پای یخکرده پاشم یه صداخفهکن واسهش اختراع کنم؟ حساب کردم دیدم شونزده ساعت از
شبانهروزو شرمسار چیزائیم که خلقتشون دست من نبوده و اگه یکی منو تو خیابون ببینه
خفتم نمیکنه بگه تو کردی.
هاهاها (ماخذ :منیرو روانی پور، 2013)...عنوانش بامزه است واقعا:)
پاسخحذف