دونفر جلوی من وایساده بودن که از عابربانک پول بگیرن و منم
داشتم با خودم حساب میکردم برای خریدن گوجه و خیار و کاهو و سیب زمینی و پیاز و
بادمجون و پرتقال چقدر پول لازم دارم. تصمیم گرفتم بیست تومن از سیوشیش تومنی که
تو حسابم بودو بردارم. شونزده تومن باقیمانده رو هم باید جوری خرج کنم که تا هفتهی
بعد که پول دستم میاد به چهکنم چهکنم نیفتم. (اسم این وضعیت اگه چهکنم چهکنم
نیست چیه؟) اتفاقن اصلن سختم نمیشه، یه کارت مترو دارم که فعلن اعتبار خوبی داره
و با همونم میتونم سوار اتوبوس بشم و این هفته بیرون چیز نمیخورم و غذا از خونه میبرم.
شونزده تومنو میذارم برای خرید نون صبح و شیر و تخم مرغ و چیزای ضروری مثل ژلوفن.
الانم که دارم میرم ترهبار خرید کنم و سیب زمینیای که تو مغازه میدن
چارهزارتومن، اونجا بخرم دو و هفتصد. با کمتر از اینم خودمو رسوندم به خشکی، زمانی
که بلیت اتوبوس بیست تومن بود با خرج کردن روزی دویست تومن نزدیک یه ماه دووم
آوردم.
نفر اول پول گرفت رفت و نفر دوم خیلی لفتش داد و این کارتو
درآورد و اون کارتو کرد تو دستگاه و هی نچنچ کرد و بدون اینکه پولی بگیره اومد
کنار. من بدون معطلی بیست تومنو گرفتم. ازم پرسید رسید میخوای؟ گفتم نه. لبهی
مانتومو دادم بالا و یه ده تومنی و دوتا پنج تومنی نو رو تا کردم گذاشتم تو جیب
شلوارم. با خودم کیف برنداشته بودم که بار اضافی نباشه و بتونم کیسههای خریدو
راحتتر تا خونه بیارم. از خیابون رد شدم که برم اونطرف سوار ماشین شم. وایسادم
منتظر ماشین که دیدم همونجایی که ازش رد شدهم، سه تا مرد؛ یه موتوری و دوتا پیاده
دارن از رو زمین پول جمع میکنن. دست موتوریه یه ده تومنی بود و یکی دیگهشون داشت
سعی میکرد خودشو به دوتا اسکناس پنج هزار تومنی که تو باد اینور اونور میرفتن
برسونه. تا صحنه رو دیدم دودستی بر سرکوفتم و با سرعت هرچه تمامتر راه اومده رو
برگشتم و خودمو به واقعه رسوندم و گفتم آقا اینا پول منه از جیبم افتاده. موتوریه
مرد میانسالی بود با موهای جوگندمی و ته ریش و دندونای خیلی بزرگ که نکرده بود از
موتور پیاده شه، دوتا پیادهها هم لباس کار یهسرهی سرمهای پوشیده بودن، میخورد
برقکار باشن. اونی که پنج هزار تومنیا رو از گزند باد نجات داده بود گفت این آقا میگه
پول مال اونه. مطمئن بود که داره با یه دزد حرف میزنه. گفتم نه مال منه، همین الان از عابربانک گرفتم.
موتوریه گفت مال من بوده خانوم، از کیفم افتاده، شما از کجا سر و کلهت پیدا شد؟
گفتم من همین الان رد شدم از خیابون، پولو گذاشتم تو جیب شلوارم ولی مثلاینکه
افتاده. مطمئن بودم که دارم با یه دزد حرف میزنم. گفت اشتباه میکنی، اینا دوتا
هم شاهد. منم که بیشاهدترین آدم روی زمین، هیچکس نبود دستشو بگیرم بیارم برام
شهادت بده که رفتنمو به عابربانک دیده، افتادن پولا رو دیده، رد شدنم از خیابونو
دیده. برقکار دومیه گفت رسید عابربانکو داری؟ جیبای شلوارمو گشتم و یادم افتاد که
رسید نگرفتم. حالم داشت بد میشد. نازک شده بودم. اگه وقت دیگهای بود شاید با این
ماجرا تفریح میکردم ولی حالا واقعه به خشکترین شکل ممکن سررسیده بود و منم حال
شوخی باهاش نداشتم. گفتم نه. گفت مگه نمیگی همین الان از عابربانک گرفتی؟ عابربانک
رسید میده دیگه. گفتم رسید نگرفتم. کاش به جای جواب پس دادن میتونستم با زانو بزنم
به تخماش. وایساده بود اونجا و ادای هیات منصفه درمیاورد و خدا شده بود و به خاطر
چندرغاز دادگاه خیابونی تشکیل داده بود.
خودمم نمیفهمیدم چرا احساس تحقیر میکردم. چون پای پول وسط بود؟ اگه عینکمو مینداختم زمین و یکی عین کفتار میومد بالاسرش وامیستاد و میگفت
مال منه و منم میگفتم چیچی رو مال توئه، این یادگاری مادربزرگ خدابیامرزمه حقارتبار
نبود؟ موتوریه حرفی رو زد که همه پفیوزای عالم این وقتا به کار میبرن. گفت بحث
پولش نیست. همهی بحثا سر پوله، بحث پولش نیست؟ گفت من پولم افتاده زمین تا دولا
شم و بردارم بدو بدو از اونور خیابون اومدی اینور صاحبش شدی. به خودم گفتم ولش کن.
میرم ده تومن از عابربانک درمیارم و با همون خرید میکنم. موبایلم زنگ زد. راحله
بود. گفت دوتا هم لیمو بگیر. گفتم باشه. قطع که کردم دیدم برام اسمس اومده.
خداوندا. اسمس از بانک پاسارگاد که میگفت بیست تومن از حسابم برداشتم. گفتم آقا
ایناها، این اسمسش. تقریبن داد زدم، جوری که آب دهنم پرید بیرون. برقکارا موبایلو
گرفته بودن داشتن اسمسو میخوندن که موتوری گازشو گرفت رفت. خوب بود اینا هم با
موبایل من دنبالش میدوئیدن و سه نفری ترک موتور صحنه رو ترک میکردن و میفهمیدم
این یه صحنهسازیه برای دزدیدن نوکیای یازده دوصفر ارزشمندم. جای اینکه خوشحال شم
عصبانی شدم. برقکاره که تا اون لحظه مطمئن بود من دزدم، چشاش گرد شده بود، دستشو
مشت کرد به حالت میکروفون چسبوند به لبش و گفت عجب حرومزادهای بود. گفتم فقط اون
نبود، شما هم هستی. دوتا پنج تومنی رو از دستش کشیدم بیرون. ده تومنی سوار موتور
ازم دور شد و همهی انرژیمو با خودش برد. برقکارا زل زده بودن بهم و تا وقتی سوار
شدم وایساده بودن نگاه میکردن. مطمئن بودم وقتی از خرید برگردم مجسمهشون رو به
همون حالت میبینم. مصداق برعکس شعر فروغ بودم. فاتح نشده بودم و از به اثبات
رسوندن خود احساس شکست میکردم.
سر راه از جلوی مغازههای کاموافروشی رد شدم. دوتا میل
بافتنی چوبی رو تماشا کردم و وسوسه شدم بخرم. وقت بیپولی همهی خریدنیا ازت دلبری
میکنن. اگه پول تو جیبم بود محال بود دودل بشم، میگفتم الان که نمیخوام چیزی
ببافم، زمستون مییام میخرم، ولی در اون لحظه داشتم حسرت میکشیدم.
بابا خیلی بی پولی بده
پاسخحذفمن بی پول بودم طوری که ساعت نه شب حتی پونصد تومن نداشتم با مترو از این سر شهر از سر کار برگردم خونه م
و گشنه ام بودم
و موبایلم چند روز بود دو طرفه قطع شده بود حتی نمیتونستم زنگ بزنم بگم یکی بیاد نجاتم بده
و واقعا تو کف زمانی بودم که 4 تومن در ماه حقوق داشتم و باور نمیشد خودم بودم
خیلی چیز عجبیه
فکر کن ساعت 9:30 شب فقط تو جیبت بلیط اتوبوس بوده باشه و نیم ساعت منتظر اتوبوس باشیو هی تاکسی از جلوت رد شه واست بوق بزنه
پاسخحذفاون شخص برقکار که ادعا نکرد که صاحب پول هاست، احتمالا پول ها رو جمع کرد که به اون مرد موتوری که تا اون لحظه تنها مدعی پول ها بود کمک کنه، بعد از وارد شدن شما به قضیه صرفا دو نفر رو میدید که ادعای تملک پولی رو میکردن که تو دستشه، منطقی ترین راه حل تو این شرایط درخواست مدرکی برای اثبات گفته هاست (به قول شما دادگاه خیابونی)، شاید راه قشنگی نباشه اما راه دیگه ای هست؟ بعد از این که مدرکو دید احتمالا اگه پولو از دستش نمیکشیدیدن و فحاشی نمیکردین خودش پولو بهتون تقدیم میکرد
پاسخحذفخودتون رو بزارین جای اون برقکار، شما به جاش بودین چیکار میکردین؟
دارم می خونمت ، خوشم اومده ، بی آلایش می نویسی و از به زبان امروز سخن گفتن در نوشته واهمه ای نداری.
پاسخحذفخیلی جالب نوشته بودید
پاسخحذفننوشتی پولا چطوری از جیبت افتاد ؟ سوراخ بود؟
پاسخحذفنثر روانی دارید. لحظه به لحظه و خواندنی
پاسخحذفبیپولی بیشتر از هرکس برای کسی که توی زندگیش طعم رفاه رو چشیده عذاب آوره.... رفاهی که قبل از بیپولی بوده، الان، فقط باعث حس تحقیره!
پاسخحذف