پنجم ابتدایی که بودم یه معلم خوشگل داشتیم که وقتی میخندید
همه خوشگلیش از بین میرفت. دندوناش جلو بود و لثههاش وقت حرف زدن زودتر از
دندوناش باهات احوالپرسی میکردن. بعد اونچه نباید، اتفاق افتاد. یه
روز بهجای مامانم مادربزرگم که هنوز دوازده سال تا مردنش وقت داشت اومد درسمو
پرسید. داییم مجرد بود و میگفتن ده سالی هم از وقت ازدواجش گذشته. بنابراین مادربزرگم
هر دختر بالغی میدید به چشم عروس خودش بهش نگاه میکرد. معلمه رو که دید گفت الا
و بلا باید بریم خواستگاریش. بعد داییم رو فرستاد که به بهانه درس پرسیدن معلمه رو
ببینه. تو یه هفته قشونی از فامیلای ما راهی مدرسه شدن که درسمو بپرسن. خدا میدونه
که چقدر خودمو زدم به در و دیوار که نکنید، آبروم جلوی معلمه و بچهها میره.
جرات نداشتم به مادربزرگم بگم و مشتامو تو دامن مامانم میکوبیدم اما مامانمم
اختیاری نداشت. همه که پسندیدن قرار شد که مامانم بیاد مدرسه و به معلمه بگه میخوان
برن خواستگاریش. اسم معلمه نیلوفر بود. گمونم سیسالی هم سن داشت. دایی بزرگم اسم
معلمه رو که فهمید عاقلانهترین حرفو زد. گفت نیلوفرو که نمییان بدن به عبدالله.
و هیچی مثل این دوتا اسم اختلاف طبقاتی و فرهنگی دوتا خانواده رو برملا نمیکرد. اما
به حرفش گوش نکردن و گفتن اسم فرودسی هم ابوالقاسم بوده. خلاصه مامانم به معلمه
گفت و معلمه هم جواب رد داد و قبل از مرحله خواستگاری دائیه رو دیپورت کرد. بعد
دیگه شروع کردن ایراد گذاشتن رو معلمه که خوب هم نبود، فکش جلو بود، بدنش چغر بود،
صورتش زیادی سفید بود.
اسم نیلوفر واسه کسی که دهه سی دنیا اومده زیادی جلوتر از
زمانه بود، فکر کنم اون موقعها اسما تو همین مایههای اسم من بود. خیلی دوست دارم
به آمار ثبت احوال اون زمان دسترسی پیدا کنم و ببینم چه اسمهایی پیشتاز بودن. من
که یه عمر به بابام سرکوفت زدم این چه اسمیه رو من گذاشتی تاحدودی میفهمم چرا ملت انقدر تو اسم
گذاشتن عجیب و غریب عمل میکنن. میخوان با اسم بچه سرافراز بشن و مثل فیلمای آخر
بیضایی که همهی عقدههای سی سال رو جمع میکنه و به همهی سوالا تو یه فیلم جواب میده،
نیت کردن که اسم بچه خیلی از بارها رو از رو دوششون برداره و بچه هم وقتی بزرگ شد
مدال بندازه گردنشون. اسم بچه ویترین تفکرات والدینه و باید تا جایی که میشه گندهگوزانه
باشه. مثلن نشون بده که والدین چقدر اهل فرهنگ و کتاب و شاهنامه و ایران آریاییان،
چقدر به آنسوی مرزها نظر دارن و مطابق با الگوهای جهانی عمل میکنن و بچه رو جهانوطن
میدونن یا چقدر معتقد به ائمهی اطهار و معصومینن یا جلوجلو برملا کنه که والدین
از تیرهی اعیان و اشرافن. یه عده هم خیلی زبل و بلان و تلفیقی کار میکنن. ولی هرچقدر
فعل و انفعالات اسمگذاری برام قابل درک باشه باز با شنیدن یه اسمایی جفت میکنم. آخه
چرا اسم بچهتو میذاری آرتمن؟ بچه با این اسم چه جوری میخواد فردا که بزرگ شد
تو اجتماع سر بالا کنه. شایدم تا اون موقع اسم انقدر دغدغه نباشه و بچهمدرسهایها
و جوانان از مسخره کردن اسم هم کشیده باشن بیرون و کرده باشن تو یه چیز دیگه.
دیگه مثل قدیم نمیشه سره رو از ناسره تشخیص داد و به کشف و شهود رسید. من تو
این بازار مکاره پشت کسایی رو میگیرم که طرفدار اسمای سادهان، بار گنده نمیندازن
رو دوش اسم و آپولو هوا نمیکنن.
نامگزاری
پاسخحذفدوست عزیز طبقه بالا: اسم رو معمولا میگذارن، نمیگزارن ، البته نامگذاری غالب هست و در بعضی منابع گزاردن هم آمده
پاسخحذفخانم مرضیه من متوجه نشدم شما چی رو جفت میکنید :) این اصطلاح معمولا توسط مردها به کار میره (که یه چیزی دارن که جفت کنن) کل مطلب رو اما باهاش موافقم.
پاسخحذفخوب بود :)
پاسخحذفمن یکی از فاللورام (البته اگه به تخمت نباشه)
ایجام. وقت کردی بیا. می خوشحالم
http://8hashtpa.wordpress.com/
لامصب خيلي خوب مي نويسي! طنزت خاص و معركه اس :)
حذفسه بار خوندمش و هر سه بار مثل مالیخولیاییا برگشتم اولش تا عنوانشو ببینم و کوفتم بشه.
پاسخحذفhou5hang
آقای مرضیه !!!!! عنوانت و اصطلاحاتت یه کم زنانونه به نظر میاد !!!
پاسخحذفمرده ی توجیه خانواده ت شدم! اسم فردوسی هم ابوالقاسم بوده!! ها ها ها!
پاسخحذف1مینا !خیلی خوب گفتی!
پاسخحذف2 خب به کسی مربوط نیست که کسی اسم بچه شو چی میذاره و چرا...هیچی نبود گیر دادید به اسم بچهء مردم؟شدید ثبت احوال؟ من اصطلاحاتشو نمهمیدم.لابد بامزه بوده ولی بوی مسخره کردن میداد که هیچ سلیقه و نظر و لابد "تجربه زیسته"! ای (من نشنیده بودم) تاییدش نمی کنه...حتی میشه پیشنهاد دوئل داد واسش...
3 نوشته هاتو خیلی دوست دارما!
خانم رسولی عزیز. من تازه وبلاگتون رو پیدا کردم هرچند که خیلی وقته میشناسمتون. بسیار عالی و زیبا می نویسید. حظ میکنم:)
پاسخحذفیک نویسندهٔ رسانهای و اجتماعی، از به کار بردن نامهای سخیف و غیر ادبی پرهیز میکنه.
پاسخحذفپیشنهاد میکنم حتماً به این مسائل دقت کنید. مخاطبتان را با شعور و با فرهنگ تصور کنید. چون ایشان وقت گذاشته و نوشتههای شما را میخوانند.