چهارشنبه

آواز تگرگه

بعضی صبح‌های زود باد هوای خوشبوی باغای دورو با خودش میاره. صدای به هم خوردن برگ درختا و آواز پرنده‌ها اوج می‌گیره و هر صدای دیگه‌ای رو خفه می‌کنه. سایه‌ای مثل لاحاف رو زمین پهن می‌شه و خنکش می‌کنه اما به آسمون که نگاه می‌کنی، ابری نیست، به زمین که نگاه می‌کنی‌ درختی نیست، پرنده‌ای نیست. مثل گوش‌ماهی که می‌گیری دم گوشت و صدای دریا میده، مثل آبی که از روی دستی خشک می‌شه و خنکی مطبوعشو به ارث می‌ذاره، طبیعت بهت هجوم میاره، بغلت می‌کنه و آروم تکونت میده، بدون اینکه باشه. توی هر شبانه‌روز یه لحظاتی تعبیه شده که آدم تو اون وقتا به رستگاری می‌رسه چون یهو همه چی باهات می‌خونه، دمای بدنت به حدی می‌رسه که سبک می‌شی، به پوستت که نگاه کنی رگای آبیشو می‌بینی و ماهیای خیلی ریز که دارن دم جنبان اینور اونور میرن. یه لذت کوچیک بی‌دلیلی وارد بدنت می‌شه و همون موقع‌ست که می‌گی ئه چه یهو حالم خوب شد. ممکن هم هست بهش آگاه نشی، بیاد و بره و نفهمی یا خواب باشی. اگه همون لحظه دستاتو از دوطرف بدنت بیاری بالا و بال بزنی احتمالش زیاده که بری هوا یا اگه آبی باشه که بپری توش، بتونی بدون شنا کردن دووم بیاری و زندگی دیگه‌ای رو شروع کنی. ولی بشر چون بر اثر کثرت انجام کاری از محال بودنش مطمئن شده برای بار هزارم انجامش نمی‌ده و این خبط بزرگیه، ممکنه جایزه تو همون بار هزارم نهفته باشه. اینکه دستتو بکنی تو سوراخی که هزار دفعه‌ی پیش هم کردی، ژنیه و خوشبختانه این ژن به ما منتقل شده. واسه همین مامان من با اینکه تاحالا یه پاپاسی هم دستشو نگرفته از شرکت تو قرعه‌کشیای مختلف خسته نمی‌شه و من از خراب کردن مربای هویج و دوباره درست کردنش کوتاه نمیام. الانم صدای خرت‌وخرت تراشیدن هویجا جوری بلنده که انگار اینجا وسط جنگل، کارگاه نجاری دارم. 

۷ نظر:

  1. مطمئن بودم شاعرانگيش تا انتها نمی مونه

    پاسخحذف
  2. همونی که ناشناس گفت. آخرش :(

    پاسخحذف
  3. مرضیه جان نمی دانم دوست داری به عنوان وبلاگ برتر انتخاب بشی و آیا دردسری به دنبالش هست یا نه. ولی ما همچنان بهت رای می دهیم:)

    پاسخحذف
  4. فکر کنم همون موقعی که من داشتم وبلاگ شما رو می خوندم شما این کامنتو گذاشتی.

    پاسخحذف
  5. سلام
    اول که من قلم ت رو دوست می دارم، روونه و ساده و بی تکلف، در عین اینکه مغز داره، و اینکه یکهو یه جاهایی عبارت هایی می سازی که من کیف می کنم و ناخودآگاه لب خند می زنم! مثل این یکی که گفته بودی:

    "اگه همون لحظه دستاتو از دوطرف بدنت بیاری بالا و بال بزنی احتمالش زیاده که بری هوا یا اگه آبی باشه که بپری توش، بتونی بدون شنا کردن دووم بیاری و زندگی دیگه‌ای رو شروع کنی. ولی بشر چون بر اثر کثرت انجام کاری از محال بودنش مطمئن شده برای بار هزارم انجامش نمی‌ده و این خبط بزرگیه، ممکنه جایزه تو همون بار هزارم نهفته باشه."
    یا یه پست دیگه ت از بخار دهن آدمای توی عکس زیر نایلون گفته بودی.
    من در آغاز راه باز کردن یه وبلاگم، و دارم از وبلاگ هایی مثل مال شما و وبلاگ آیدا احدیانی، انگیزه و درس می گیرم! خوندن وبلاگ شما دو نفر باعث شد عزمم جزم تر بشه برای نوشتن تو فضای مجازی. احساس کردم مهمه که بدونید. یادم باشه تو "پیاده رو" هم بگم و تشکر کنم.
    ممنون خانم مرضیه :)
    رها

    پاسخحذف