یکشنبه

ولی آه

هفته‌ی پیش مستند ویوین مایرو دیدم که امسال نامزد اسکار شده بود ولی اسکارو بهش ندادن. قبلن درباره‌ش یه چیزایی خونده بودم و صفحه‌ش رو تو فلیکر دیده بودم ولی این مستند هم کلی چیز تازه داشت. ویوین مایر؛ زنی بود که هشتادوسه سال در گمنامی زندگی کرد و درست همون سالی که مرد کشف شد: سال 2009. پرستار بچه بود و یه دوربین دولنزه‌ی رولی فلکس همیشه دور گردنش بود و همه‌ی سال‌های زندگیش داشت از همه‌چی عکس می‌گرفت؛ بیشتر از صدهزار تا عکس، ولی با عکسا چی‌کار می‌کرد؟ نگاتیوا رو ظاهر می‌کرد و تو کارتن و چمدون نگه می‌داشت و به کسی نشون نمی‌داد. یه جوون خرشانس به اسم جان مالوف یه‌سری از این نگاتیوا رو تو حراج خیلی ارزون خرید و فهمید که با یه نابغه‌ی عکاسی طرفه، رفت بقیه‌ی نگاتیوا و چیزای بجامونده از ویوین مایر رو هم که یه کوه می‌شدن پیدا کرد و سایت زد و نمایشگاه گذاشت و کتاب چاپ کرد و فیلم ساخت و با آسانسور از کوه بالا رفت. تو این فیلم هم افتاد دنبال اینکه بفهمه ویوین مایر کی بود و چی می‌گفت و چرا در عکاسی نابغه بود ولی پرستاری بچه می‌کرد یا چرا پرستار بچه بود ولی عکاسی می‌کرد؟ چرا با این‌همه عکس درخشانی که گرفت کاری نکرد و گذاشت در گمنامی و فقر بمیره؟

ویوین مایر به چشم من که اینهمه عاشق بروز دادنم یه پیامبر بود. هیچی تو دستم نیست ولی با همون هیچی واسه خودم رسانه و تریبون دارم و مدام پشت میکروفنم. کی می‌تونه همچین گنجی داشته باشه و از نشون دادنش خودداری کنه؟ موقع تماشای فیلم مدام چشمای خیسمو با آستینم پاک می‌کردم و خودمو کوچیک و حقیر می‌دیدم. بدترین کاری که میشه با فیلم کرد همین همذات‌پنداری آنی‌یه و منم تمام مدت مشغولش بودم. هرکی مثل من نباشه و توان انجام کاری رو داشته باشه و انجامش نده برام تبدیل به قهرمان میشه. همیشه آدمایی که می‌تونستن بکنن ولی نکردن پیشم عزیز بودن. خودمم نمی‌دونم چه فضیلتی توش هست، شاید یه قدرت فوق بشری، قدرتی که هیچ‌وقت دست من بهش نمی‌رسه انقدر خواستنیش می‌کنه. تو این مستند دیدم برای بقیه هم همین‌طوریه. بزرگترین سوال فیلم این بود که آخه این زن چرا همچین کرد؟ چرا این‌همه عکس و فیلم رو مخفی کرد؟ آدمایی که می‌شناختنش گفتن اون یه زن عادی نبود، اسرارآمیز و غیر اجتماعی بود. راوی هم هی این ماجرا رو پررنگ کرد و انقدر زندگی طرفو زیرو رو کرد و آشناها رو سوال‌پیچ، که ما جوابمونو گرفتیم. که همچین کسی هرگز نمی‌تونه عادی باشه، سالم باشه. آدمی که سرمایه‌ش رو دفن می‌کنه حتمن مشکل روانی داره. فیلم هم با آوردن چاهارتا فکت آبکی بهمون چپوند که آره، اون یه آدم مشکل‌دار بود و به دیوونه‌ها می‌موند و دیگه برای همه مسجل شد که این موجوداتی که ما می‌بینیم موارد استثنایی‌اند و اگه درمان می‌شدند الان داشتن نمایشگاه پشت نمایشگاه افتتاح می‌کردن و امضا می‌دادن و جایزه می‌گرفتن. وقتی تکلیف این آدم هم مشخص شد، نفس‌ها رو با فشار بیرون دادیم و به زندگی برگشتیم و بر تولید و آپلود اصرار ورزیدیم و هر آدمیو هم که دیدیم اسمارت‌فن دستش نیست و شناسه‌ی دیجیتال نداره و حتا بنا نداره از این نداشتن و نبودن و وارد بازی نشدن کردیت بگیره و بهش مفتخر باشه و مدام بقیه رو با یادآوریش بیچاره کنه، سوار اتوبوس کردیم فرستادیم امین‌آباد.


نمی‌خواستم نقد تقبیحی کنم و خدا میدونه چقدر از این فاز بیزارم، یعنی درحالی که دارم یه گهی رو می‌خورم مدام اعلام کنم خاک تو سرم که دارم همچین گهی می‌خورم و وای دوراز جونتون چه گه بدی هم هست، تا بدین‌وسیله نشون بدم حواسم جمعه و گول نخوردم. بیشتر از اینکه بخوام علاقه‌ی خودم و مردم به تولید به منظور خودنمایی رو تقبیح کنم، شیفته‌ی این امکانم که شل کنم و بذارم از کفم بره، مثل اون خدابیامرز.