دوشنبه

دلیلی وجود ندارد که من اینجا باشم و نه آنجا

بنگاه پنج‌شنبه زنگ زد که برم خونه رو ببینم. حال نداشتم همون‌موقع از جام پاشم. گفتم شنبه میام. ازش پرسیدم چندتاخواب داره؟ چندسال ساخته؟ صابخونه همونجا زندگی می‌کنه؟ بهترین جواب‌ها رو داد، همونی که ما می‌خواستیم، تو همون خیابونی که دوست داریم. به این هم فکر کردم که اگه همین الان به خودم تکون ندم، ممکنه از چنگم بره، ولی تو بزنگاه‌های تاریخیِ زندگیم راحت شل می‌کنم و سپر می‌ندازم و درگیر قضاوقدر می‌شم. در این مواقع به موقعیت‌ها جلوه‌ی انسانی می‌دم؛ اگه چیزی واسه منه لازم نیست بدوئم دنبالش، خودش می‌دونه که باید منتظرم بمونه، اونی که قراره به این سرعت از دستم بره و من برای نگه داشتنش تور پهن کنم و رقبا رو کنار بزنم و بهش پنجول بکشم، بذار بره. بنگاه اصرار کرد، گفتم نه، همون شنبه صبح اول وقت میام.

شماره‌ی کوچه رو هم پرسیدم. تو اون خیابون زیاد پیاده‌روی می‌کنم و فهمیدم این همون کوچه‌ایه که ازش چندتا عکس گرفتم. یکی از عکسا رو پیدا کردم و با دقتی مثال‌زدنی بهش خیره شدم. تو عکس سه تا آدم هم پیدا بود، اونا رو زدم کنار تا ساختمونا رو راحت‌تر ببینم. شنبه قراره از در کدومشون رد شم؟ یه بنای سیمانی رو انتخاب کردم، از این ساختمونا که بهش میگن جنوبی، از در یکراست وارد ساختمون می‌شی و اون پشت حیاطه. راه‌پله تاریکه و بوی نم می‌ده. چندتاپله رو می‌رم بالا، دوتا واحد روبروی همه، درشون چوبی ساده‌ی کرم‌رنگه. رو در چشمی داره. مستاجر قبلی خیلی وقته خونه رو خالی کرده. می‌شه راحت توش چرخید و معذب نشد. از در خونه که می‌رم تو، یه راهروی باریکه، توالت اونجاست. چه خوب که در توالت وسط هال باز نمی‌شه، متاسفانه توالتش ایرانیه ولی تمیز و دلبازه. مجبور نیستی کتابی داخلش شی و وقتی حسابی جاگیر شدی بتونی درشو ببندی. بعد می‌رسم به هال که یه مربع پنج‌متر در پنج‌متره. کاناپه‌ی قدِ کشتیمون توش راحت جا می‌شه. گرمای خونه با شوفاژه. کاش پکیج بود ولی حالا اینم بد نیست و بهتر از بخاریه. پنجره‌ی هال رو به کوچه‌س، جلوی پنجره یه هره‌ی پهن هم داره که میشه روش نشست و پاها رو آویزون کرد تو کوچه، ولی ما طبقه‌ی اولیم و ممکنه یکی دیوونه‌تر از خودمون پاهامونو بکشه پرت شیم وسط کوچه. کف خونه موکته؛ سدری‌رنگ، زیر موکت موزائیک. به صاحبخونه می‌گم موکتا رو باید به خرج خودش بشوره و دوباره نصب کنه و اونم حتمن قبول می‌کنه و بعد به حسن‌سلیقه‌ش آفرین می‌گم که موکتو به سنگ و سرامیک ترجیح داده. آشپزخونه اوپن نیست، یه پنجره رو به هال داره، اما جاداره. خیلی دوست دارم تو خونه هم پنجره کار کنن. اتاقا نه تنها رو به خیابون، بلکه رو به خود خونه هم پنجره داشته باشن و بچه‌ها بعضی‌وقتا از لب پنجره با والدین معاشرت کنن. از هال میرم تو آشپزخونه، کابینتای فلزی قهوه‌ای داره. توی سینکو نگاه می‌کنم، دولگنه‌س؛ از معیارهای علمی و مطالعه‌شده برای آشپزخونه‌ی خوب. پنجره داره رو به پاسیو. کاشیاش مغز پسته‌ایه، شبیه آشپزخونه‌ی خونه‌ی قدیمی زن‌عموم. کنار در آشپزخونه باز یه راهرو باز میشه و اتاقا اونجاست، دوتا در روبروی هم. خونه هرچی پرراهروتر، تودل‌بروتر. اتاقا کوچیکه، یکیشون پنجره‌ش رو به حیاطه و اون یکی رو به کوچه. تو یکیشون حمومه و تو اون یکی کمددیواری، هردو موکت‌شده. جز توالت و حموم همه‌جا با نور طبیعی روشن می‌شه. من این خونه رو می‌خوام. باید پاشم شبونه برم ببینمش و قرارداد ببندم. ولی خیلی دیره. خیلی دیر بود. زل زدن به عکس رو پایان دادم و صبر کردم تا شنبه.


شنبه صبح اول وقت صبحونه‌مو خوردم و زنگ زدم به بنگاه. برخلاف تصورتون بنگاهی زن بود. گفتم بیام؟ گفت بدو بیا. وقتی رسیدم داشت با تلفن صحبت می‎‌کرد و چای می‌نوشید. با دست اشاره کرد که بشینم. بنگاه یه کوچه با خونه‌ی مورد نظر فاصله داشت. میز با صفحه آگهی‌های همشهری فرش شده بود. گوشی رو گذاشت و گفت اتفاقن داشتم برای شما هماهنگ می‌کردم. می‌مردی تو همین فاصله هماهنگ کنی؟ گفت یه‌ربع باید صبر کنی که بتونیم کلید بگیریم. گفتم پس من می‌رم بانک و برمی‌گردم. پاشدم اومدم بیرون و جلوی مغازه‌های اسباب‌بازی فروشی و کارت پستال‌فروشی وقت تلف کردم. سر یه‌ربع برگشتم تو. منو که دید گوشی رو برداشت و شماره گرفت. گفت ببخشید معطل شدی. سر تکون دادم. اونور به گوشی گفت من الان خدمت می‌رسم کلید بگیرم. چی؟ ولی ما هم اینور مشتری داریم براش. آخه کِی؟ از طرف کدوم بنگاه؟ باشه مرسی، خدافظ. گوشی رو گذاشت و اومد به من توضیح بده که به سکوت دعوتش کردم. گفتم همه‌چی رو می‌دونم ولی باز توضیح خودشو داد که خونه رو یه بنگاه دیگه پنج‌شنبه اجاره داده. لبخند کجی زد و گفت شرمنده و منظورش از اون قیافه‌ای که برام درست کرد این بود که نگاه نکن دارم به زبون می‌گم شرمنده، خودت داری می‌بینی که شرمنده نیستم چون بهت اصرار کرده بودم. کاش حداقل می‌ذاشت خونه رو ببینم تا اون تصویری که درست کرده بودم به هم بریزه و دُز خودخوری کمتر بشه، اینجوری خیلی سخته. پرسیدم خیلی خونه‌ی خوبی بود؟ گفت من خودم تازه جابجا شدم وگرنه حتمن مشتریش بودم. کاش یه‌کم به خودم رحم می‌کردم و حداقل این سوالو نمی‌پرسیدم.