این عکس و عکسهای دیگر آن روز را هزار بار دیده بودم. من آنروز آنجا بودم و از شلوغی میدان هفت تیر تعجب کرده بودم ولی نزدیک نرفته بودم و شاید نمیگذاشتند نزدیک رفت. بعدها با دیدن همین عکسها و خواندن خبرها فهمیده بودم چه خبر بوده. به یکی دستبند زده بودند و یکی دیگر را روی زمین میکشیدند. اما تا وقتی شیوا این عکس را نگذاشت (همین چندهفته پیش) و دربارهی بهار ننوشت نفهمیده بودم کسی که وسط کشمکش است، روسریاش دارد از سرش لیز میخورد و دو تا زن با باتوم نگهش داشتهاند و احتمالن زورشان بهش نمیرسد و نفر سومی هم دارد اضافه میشود و برادری آن دورتر ایستاده و تماشا میکند که ببیند زنها خودشان از پسش برمیآیند یا نه، بهار است. عینکش به چشمش است اما موهایش فر همیشگی را ندارند، زیر روسری صاف شدهاند یا شاید عکس آن قدر وضوح ندارد که جعدشان را ببینم و شاید به خاطر همین نبود وضوح است که خیال میکنم دارد میخندد و هیچ ردی از فشاری که از همهطرف دارند بهش میآورند روی صورتش نیست.
اینجا در این عکس، 25 ساله است. بیرون کادر، من دارم از میدان رد میشوم و بیست و هفت سالهام. به بیستوهفتسالگیام فکر میکنم. اینکه کجا کار میکردم و توی کدام خانه ساکن بودم و با کی معاشرت میکردم و چی داشتم و نداشتم. چند خاطرهی پراکنده یادم میآید که هرچه گذشت بیاهمیتتر شدند و همانها هم اگر یادم مانده به خاطر سماجت حافظهام در حفظ انباری پر از آت و آشغال است تا اگر روزی و لحظهای خواستم رویشان نوری بتابانم و چیزی را از بین بقیه بیرون بکشم، دستم خالی نباشد. احتمالن برای بهار هم کمابیش همین بوده. 25 سالگی، 9 سال است که گذشته و دور شده و تصویرهایی تخت و بیحجم بجا گذاشته، شش سال در زندان ماندن هم با همهی سنگینیاش باعث شده دوری به سرعت نور برسد، دره عمیقتر شود و فاصله بیشتر. اما یکهو میبینی دستی از بیرون به جان تصویرها میافتد، یکی را از بین بقیه بیرون میکشد و با تلنبه بادش میکند تا جوری حجیم شود که توی دست بیاید و از خود واقعیاش هم بزرگتر شود و همهی زندگیات را اشغال کند. مجبورت میکنند به جایی برگردی که چون دیگر ازش گذشتهای این حق را داری که فراموشش کنی. نه یک سال و دوسال، 9 سال است ازش گذشتهای و بقیه هم این حق را داشتهاند که بگذرند و فراموش کنند و برایشان تبدیل به خاطرهای دور شود.
شخصیترین حق را ازت میگیرند، برت میگردانند عقب، خارج از روال انسانی و قانونی، گذشتهات را علیهت علم میکنند، چون اینطور که جلو میروی خوشایندشان نیست.