دمای خیلی کم یا دمای خیلی زیاد بلای بدی سر قیافهم میاره.
صورتم کج و کوله میشه، اجزاش جابهجا میشه، تو آینههایی که تصادفی سر راهم وجود
دارن نگاه میندازم و از خودم میترسم. شالگردنو میپیچم دور صورتم و تا روی شبکیه
بالا مییارم و کلاه کاپشن رو میکشم رو سرم تا جایی که فاصلهش با لبهی شالگردن
یه بند انگشت باشه. تو آینهی گرد ایستگاه بیآرتی خودمو نگاه میکنم و از اینکه
کسی با دیدنم جیغ نمیکشه تعجب میکنم، درست عین یه لاحاف متحرکم. وقتی خیلی سرده اگه
صورتمو نپوشونم شبیه کسی میشم که روش آب جوش ریختن. پریروز که شالگردنمو همراه
نبرده بودم، رفتم داروخونه کرم بخرم، طرف به صورتم نگاه کرد گفت وای چی شده؟ گفتم
چی شده؟ سرده لامصب.
همیشه از این وضعیت راضی بودم، نفس که میکشیدم، میخورد به
شالگردن و برمیگشت رو پوست خودم و گرم میشدم و خوشم میشد - مکانیزم لاحاف کرسی
- تا اینکه تو یکی از این آینههای سر راهی خودمو دیدم و وحشت کردم. از اون به بعد
با اینکه دست برنداشتم از پتوپیچ کردن خودم ولی اعتماد به نفسم تو خیابون کم شده و
هر نگاهی که کسی بهم میندازه، فکر میکنم از سر تاسفه. لعنت به آینههای تصادفی.
اون تو هم که بودم یه بار باهاش مواجه شدم. جلسهی اول در
حالی که چشمبند داشتم و رو به دیوار نشسته بودم، طرف بهم گفت برای چی موهات
بیرونه؟ مگه اینجا جندهخونهس؟ چادرتو درست کن. چار تا تار مو از زیر شال خودم و
چادری که بهم داده بودن اومده بود بیرون. چادره سنگین بود و به کمک کش چشمبنده شال
رو میکشید عقب و موهام پیدا میشد. چارهای که کردم
این بود که پر شال رو اول چند دور میپیچیدم دور گردنم و واسه اینکه محکمتر بشه
دوطرفشو از کنار شقیقهها میدادم پشت گوشم. روش چشمبند میزدم، بعد چادر مینداختم.
اینجوری عقب نمیرفت و تا شب سر جای خودش وامیستاد. تا اینکه تو اون اتاق آینهای
با هیبت خودم روبرو شدم، عین میمون گوشای بلبلم از دوطرف زده بود بیرون و شبیه پاکباختهها
بودم. روزای آخر تو اتاق بازپرس، عکسیو که روز دوم ازم گرفته بودن، دیدم. عکس سه
درچاهار پرسنلی، از روبرو و بغل، با شال و چادر و گوشای بیرونزده، خیره به
دوربین، خیره به روبرو، کبود.