پنجشنبه

راه تکرار بر خطر باز است

تا دیروز اکبرآقا اگر اشتباهی می‌کرد اشتباهش را گردن نمی‌گرفت. می‌گفت تاحالا از پدرم هم عذرخواهی نکرده‌ام از شما بکنم؟ او را به دادگاه می‌کشاندی، همه‌ی اموالش را مصادره می‌کردی و به خاک سیاه هم می‌نشاندی، محال بود زیر بار برود. اعتراف کردن برایش سنگین بود. چون دیده بود که مردم برای اعتراف به درون اتاقکی می‌روند و پرده‌ها می‌افتد و جوری که جز کشیش هیچکس دیگری نشنود، به گناهانشان اعتراف می‌کنند تا هم سبک شوند و هم دیگر مرتکب نشوند و تازه کشیش هم آنها را نمی‌دید، فقط صدایشان را می‌شنید. دیده بود که سر سجاده به زمزمه از خدا طلب مغفرت می‌کنند و راه توبه پیش می‌گیرند یا که هرچه جلوتر آمده بود دیده بود مردم دنبال روانشناس خوب، روانشناسی که محرم اسرار باشد می گردند تا اعتراف کنند و درمان شوند. اعتراف کردن راهی برای خلاص شدن، برای پاک شدن بود. انگار دوباره دکمه‌ی شروع را بزنی. نمی‌گذاشتی مردم بویی ببرند. اصلاً اینکه کسی پیش مردم به گناهش اعتراف کند، کراهت داشت. در احکام دین هم نکوهش شده بود. چون اولاً آن را موجب از بین رفتن آبرو و ارزش انسان می‌دانست و درثانی فقط خداوند را شایسته‌ی آن معرفی می‌کرد.

ولی رسم روزگار عوض شد. دیگر اعتراف راه نیست، خود هدف است و با صدای بلند، جوری که همه بشنوند انجام می‌شود و اگر کسی نخواهد بشنود، چانه‌اش را بالا می‌گیری، مجبورش می‌کنی به چشمهایت نگاه کند و دوباره هرآنچه گفته‌ای تکرار می‌کنی. اگر اعتراف کنی بابت شجاعت و جسارتت تبریک می‌شنوی، بابت خودشناسی و فروتنی‌ات حلقه‌ی گل به گردنت می‌اندازند، بابت صداقتت اشک به چشم‌ها می‌آوری. و چون به مقصد رسیده‌ای، دیگر آن گناه یا اشتباه را هرچقدر هم تکرار کنی کسی در صداقت و شجاعت و همه‌ی صفات خوبی که به‌یکباره با اعتراف کردن نصیبت شده شک نمی‌کند. همین که نسبت بهش آگاهی کافی است. برای تکرارش مُجازی و راه را بر هر اعتراضی می‌بندی. اگر کسی بگوید چرا فلان کار بد را انجام می‌دهی ماهرانه آن اعتراض را به اطلاع‌رسانیِ صرف تقلیل می‌دهی و می‌گویی من که خودم گفته بودم انجام می‌دهم، نگفته بودم؟ اعتراف به اشتباه، معصومت می‌کند، شائبه‌ی غیر ارادی بودن و بدون دخالت دست بودن می‌دهد. امروز اکبرآقا که یک بار از دهانش نشنیده بودی بابت چیزی عذر بخواهد وقتی خانه‌اش را کوبید که چندطبقه بسازد، بنر به چه بزرگی کنار بساط ساخت‌وسازش گذاشت و از اهالی محل بابت اینکه چندماهی قرار است مزاحمت ایجاد کند و سروصدا راه بیندازد «پوزش» خواست. این را از شهرداری یاد گرفت. دیده بود شهرداری از چهار سال پیش به این طرف (پنج سال پیش جرأتی برای این کار نبود) هرجا را که حفاری می‌کند و هر راهی را که بند می‌آورد و هر آزمون و خطایی که برای کریه‌تر شدن صورت شهر انجام می‌دهد، از همان روز اول این بنر را جوری که جلو چشم باشد علم می‌کند و قال قضیه را می‌کند و مردمداری و روابط عمومی و به فکر حق‌الناس بودن را به رخ می‌کشد و همه‌ی اینها با کمترین هزینه‌ی ممکن انجام می‌شود. با یک عذرخواهی ساده خودت را بیمه کن تا دیگر هیچ خطری تهدیدت نکند. بدین‌وسیله راه را بر انبوه اعتراض‌ها می‌بندی. عذرخواهی می‌کنی و هورا می‌شنوی و لازم نیست هیچ تاوان دیگری بپردازی. هرچه خلاقانه‌تر عذرخواهی کنی بیشتر طرفدارت می‌شوند. چی از این بهتر؟ آن معترضان اندکی هم که می‌مانند شرمنده‌ی خلق‌وخوی نساز و خودخواه و متکبر خودشان می‌شوند. عذر خواستن یعنی اعتراف به اشتباه و نشانه‌ی حسن نیت، و این پدیده آنقدر تازه است که وقتی از زبانت می‌شنوند هلهله سر می‌دهند و از بقیه هم می‌خواهند کلاهشان را بالا بیندازند که در این مملکت این یکی نوبر است: «تاحالا در طول تاریخ چندهزارساله دیده بودی یک مقام مملکتی اینطوری عذرخواهی کند؟ همین یک قدم برای شروع خوب است. توقع داشتن زیادش هم ضرر دارد.» و دیگر دنباله‌ی ماجرا را نمی‌گیرند، پایکوبان و شلنگ‌انداز با شروع تازه‌ای که از پس این اعتراف نصیبت شده، رهایت می‌کنند. شاید ماندند و مسیر را هم برایت گلباران کردند. فکر می‌کنند خیلی فرق است بین کسی که اعتراف نمی‌کند و عذر نمی‌خواهد و کار خودش را می‌کند با کسی که اعتراف می‌کند و عذر می‌خواهد و باز کار خودش را می‌کند. این شروع، ادامه‌ی راه قبلی است، فقط توقف کوتاهی داشته تا واکسینه شود و جان دوباره‌ای بگیرد. 




اینو برای شرق نوشته بودم. امروز که روزنامه رو باز کردم دیدم چاپ نشده. پرس‌وجو کردم و گفتن مسئولان سانسور روزنامه فکر کردن این نوشته علیه شهرداریه و نشده متقاعدشون کنن که این مطلب علیه شهرداری نیست و کلیه. شهرداری خط قرمز روزنامه‌س. حتا نمی‌شه بهش متلک انداخت. چرا؟ روزنامه توقیف می‌شه؟ بده بستون‌ها قطع می‌شه؟ منو بگو که می‌خواستم درباره‌ی شهرداری مفصل بنویسم. اینکه خودش رو صاحب شهر می‌دونه و هرجا رو دلش بخواد می‌زنه خراب می‌کنه. کلی پول و نیروی انسانی صرف می‌شه تا پله‌های ولیعصر رو کاشی‌کاری کنن، دوسال بعد همه‌ی چیزی رو که ساختن خراب می‌کنن چون طرح تازه‌ای برای صرف پول و نیروی انسانی به دفتر رسیده. شهرداری منطقه می‌گه به کاشی‌ها دست نزدیم فقط چندتایی جا‌به‌جا شدن. کوریم نمیبینیم؟ هرچندماه یه دفعه، ایستگاه‌های اتوبوس رو تخریب می‌کنن و یه دست ایستگاه نو جاش می‌ذارن و تا بیای بهشون عادت کنی اونم خراب کردن و یکی دیگه ساختن. هی مجسمه‌های مختلف تو میدون و پیاده‌رو علم می‌کنن و برمی‌دارن. کف پیاده‌روهای ولیعصر رو به خیال خودشون خوشگل کردن ولی به چه قیمتی، همه‌ی چنارها خشک شدن، فقط تک و توکی باقی مونده که اونا هم مرگشون نزدیکه. چقدر درخت قطع شد؟ اینا اختلاس نیست؟ اینهمه پول خرج کردن و دوباره خراب کردن و باز ساختن اختلاس نیست؟ فقط دزدیدن پول نقد اختلاسه؟ چرا درباره‌ش نوشته نمی‌شه؟ چون شهرداری خط قرمزه.