نوشتهی نگار را میخواندم، حال خوبی داشت. میخواستم همین را برایش بنویسم، اما جلوی خودم را گرفتم. چون آدمهای دیگری هم از آنجا رد میشدند و نظر مرا میخواندند. ممکن بود بعضی از ابراز احساسات من خوششان نیاید و با همان حس، بروند نوشتهی او را هم بخوانند. ممکن بود فقط به قصد پیدا کردن همان زیبایی، نوشته را بخوانند، با پیشداوری، با تلقین. وقتی از چیزی تعریف میکنی، یا راهی متفاوت برای ابراز احساسات از بقیه در پیش میگیری، به نظر میرسد صاحب آن شدهای. انگار به محضاینکه زیبایی را نشان میدهی، بخش قابل توجهی از آن را به مالکیت خودت درمیآوری و سهم آدمهای دیگر را برای خودت برمیداری. سایهات میافتد روی آن نوشته، روی آن زیبایی، دیگر بکر نیست، مرز را رد کرده، کهنه و مستعمل است، راه را بر آدمهای دیگر برای رسیدن به کشف شخصی میبندد. جار زدن زیبایی مساوی میشود با محو کردن آن. زیبایی را میبرد در قالبی که تو برایش درست کردهای. بقیه هرچه بگویند انگار میشود دنبالهروی از تو، میشود استفادهی دوباره از تفالههای چای.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر