رنج کشیدن حقی به آدم میدهد؟ توی صف شلوغ نانوایی میایستم و از مصیبتهایی که افتادهاند روی زندگیام میگویم. بقیه سر تکان میدهند و درحالیکه یک چشمشان به تنور است همدردی میکنند اما بعدش که میروم بدون رعایت نوبت نان بگیرم چندنفرشان از پشت یقهام را میگیرند و میگویند کجا کجا؟ هلم میدهند ته صف و اگر دروغگویم ندانند میشوم آدمی که میخواهد از بقیه سواستفاده کند. آدمی که قیمت خرج کردن رنجش، رسیدن به یکنصفه نان خارج از نوبت است. دنیا به این عدالت رسیده که هرچیزی بهجای خود و هیچچیز ناعادلانهتر از این نیست. مردم قبول نمیکنند بهخاطر اینهمه دردی که در زندگی تحمل کردهام برتر باشم، نفع ببرم. بخصوص آدمهای زیادی در این اطراف مدعی رنج کشیدنند، خود را صاحب عزا میدانند، هرلحظه آمادهاند برایم آس رو کنند. در جایی که همه صاحب رنجند من چه حقی برای خودم میخواهم؟
حرف زدن از رنج در اینجا، در این جغرافیا که همه بهاندازهی یک عمر میتوانند ذکر مصیبت بگویند، بیارج و قرب است، تاریخ مصرف دارد. تا وقتی تر و تازه است میشود خرجش کرد و احیانن ازش نصیب برد، باید در چهرهات مشهود باشد، وقت حرف زدن ازش متاثر باشی و صدایت بلرزد. اگر سرگذشت بدبختیهایت را با همان صدایی که به شاطر میگویی یه دونه خاشخاشی، تعریف کنی، مخاطبت به حرفهایت همان واکنشی را نشان میدهد که به سوالی مثل ببخشید آخر صف شمایید؟ بدبختانه بده بستانهای این شکلی باید فیزیکی و مشهود باشد. اینجا سرزمین روضهخوانان قهار است و اگر کمتر از آنها ظاهر شوی فرصت محدودت را از کف دادهای. روضهخوانی توقع مردم را بالا برده، به ذکر مصیبت عادتشان داده و در برابرش واکسینهشان کرده. مردم باید به چشم ببینند تا بپذیرند. فکر نکن وقتی بپذیرند دستشان را میکنند توی جیبشان و سهمت از دنیا را میگذارند کف دستت. تازه نوبت آنهاست که تعریف کنند و نوبت توست که بپذیری.
با گفتن رنجم باعث میشوم حرمتی که گردش را گرفته از بین برود و برای خودم هم بیاعتبار شود. هربار که تعریفش کنم ازش لایهبرداری میکنم و ضخامتش را برای خودم کمتر میکنم، درحالی که برای سرپا ایستادن و تکیه کردن، برای توجیه کردن خودم، برای پر کردن سوراخسنبههایم به ضخامتش احتیاج دارم.
رنج آدم را غنی میکند؟ بعید میدانم. رنج باعث میشود آدم عیار دستش نباشد، معیارش با معیارهای دیگر نخواند، از بقیه فاصله بگیرد و تنهاتر شود. آنها که کمتر غریبهاند، بعد از آن دیگر مرا با تجربهی رنجم میبینند و ناخودآگاه جایی دورتر از خود میگذارندم و با فاصله نگاهم میکنند، ملاحظهام را میکنند و همین ملاحظه کردن یعنی نادیده گرفتن. من آنها را جایی دورتر از خودم مینشانم و رنجی که کشیدهام بین من و آنها دیوار میکشد.
تقسیم تجربهی رنج، مضحکه میسازد.
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفاین نظر توسط نویسنده حذف شده است.
حذفرنج آغازگر حرکت انسان به سمت درون است.و این یعنی تنها تر شدن از جامعه از دوستان و نزدیکانت،برای برخی رنج اجباری است و برای برخی اختیاری...رنج آغازگر حرکت به سمت درون است.
پاسخحذف