جمعه

ناچیزها


یکی تو این شهر هست که هر جا می رم می بینمش و ازش خلاصی ندارم. آدم بیخودی هم هست. از بدشانسی یهو جلوم درمیاد و شروع می کنه خیلی گرم سلام علیک و حال و احوال و نظر دادن راجع به آخرین اطلاعاتی که از من تصادفی بهش رسیده. نمی شه قسر در رفت. چند روز پیش داشتم تو مغازه اینور اونور می رفتم که شنیدم یکی صدام می کنه. برگشتم دیدم همین یارو برفراز پله هایی که می ره طبقه ی دوم وایستاده و داره مثل حضرت امام - روی پله های هواپیما- دست تکون می ده. خنده ی پژمرده ای بهش کردم و جواب احوال پرسیشو دادم و همون موقع با فروشنده ی مغازه چشم تو چشم شدم. فروشنده بهم لبخند زد. صدای نچ کردن یواشکیمو شنیده بود. لبخندش یعنی اینکه می دونم چی می کشی، باهات شریکم و به غمت دچارم. اومدم جواب لبخندش رو بدم و درد مشترک رو فریاد کنم که یهو از ذهنم گذشت شاید این بابا خودش گه تر از اون یارو باشه. اینه که سریع ازش چشم برگرفتم و خودمو زدم به نفهمی. گفتم بذار نفرتم پیش خودم بمونه و تکیده شه، بهتره از اینه که ندیده و نشناخته با یکی دیگه شریکش بشم.

 از این سوراخ تا حالا هزار بار گزیده شده م. مواضع مشترک با یکی سر چیزای خیلی ریز باعث شده چاقوی کالبدشکافیمو دیرتر بکنم تو یارو و به گنداب درونش برسم. دیگه بدم می یاد دل و دینمو به آدمی ببازم که فهرست دوست داشتن ها و نفرت هامون، بهترین فیلم ها و کتاب ها و شهرهای زندگیمون با هم یکیه. از اونور بدم می یاد چارنفر دیگه به خاطر همین اشتراک به من بچسبن. انگار یه بارکد خون همیشه آماده کنار دستشون داشته باشن و بندازن رو کد و صدای جیغ دستگاه دربیاد که خودشه، شناسایی شد.

دلم نمی خواد برپایه ی اشتراکات با یکی معاشرت کنم، جوری که اگه  پامو از دایره ی اشتراکات بیرون گذاشتم برهوت شه. اون اشتراکات هم می تونه خیلی وقتا نشون دهنده ی چیزی نباشه. قبلن گول اینو می خوردم که نه، اگه این بابا مثل من اینو دوست داره، یعنی فلان ویژگی که واسه من مهمه تو شخصیتش برجسته س. اینجوری نیست، برای آدما راه رسیدن به اون چیز مشترک یکی نیست.

برنامه ای که برا زندگی دارم اینه که وقتی با یکی در یه مورد هم نظرم، مدام این هم نظری رو تو چشم خودش و بقیه نکنم با این نیت که نشون بدم نظرم خیلی درسته، قبیله درست نکنم، انقدر مستقل باشم که ول کنم برم سراغ مورد بعدی، آدم بعدی که واسه م بکرتره. البته خیلی چیزا مانعه، یکیش وسوسه ی تبدیل اقلیت به اکثریت.  

۳ نظر:

  1. خعلی نکته ظریفی بود خیلی. من یه سری درد مشترک از همین قبیل دارم. مثلا یه گهی خوردم یک کسی که اد کرده من رو توی فیس بوک روی حساب اینکه هم شهری هست و به حسب اتفاق روستای تولد مامان و باباهامون هم یکی هست پذیرفتم. دیگه ول کن نیست! بماند که چقد داغونه و این محتویان وال هاش به عقل خودم شک می کنم همچین آدمی توی لیست من هست، یک کاره هر بار آنلاین هستم هم می خواد چت کنه! ای بابا! آقا ما یک غلطی کردیم شما شاخ رو بکش!!!
    خلاصه اینکه این نکته خیلی جالب بود که گفتی! ای ول

    پاسخحذف
  2. سلام
    من به تازگی در بلاگر، یک وبلاگ ساخته ام و این روزها مشغول تنظیم قالبش هستم. بزرگترین مشکل من این است که بلاگر به هیچ عنوان و روی هیچ قالبی، فونت تاهوما ندارد. به نظرم تاهوما بهترین فونت برای فارسی نوشتن است. شما هم اکنون از این فونت در بلاگتان استفاده می کنید. بسیار ممنون می شوم اگر مرا در یافتن فونتی همانند فونت بلاگ خودتان راهنمایی کنید. آدرس ایمیل من: loneliest.inhabitant@gmail.com

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. توی ورد با فونت تاهما تایپ کنید و کپی شده ش رو از اونجا به بلاگر منتقل کنید.

      حذف