چند روز پیش داشتم تو میرزای شیرازی از خیابون رد می شدم که یه موتور از جلوم رد شد و دوتا زنو دیدم که ترکش نشسته بودن. زنی که موتورو می روند چاق بود و داشت بلند بلند چیزی برا همراهش تعریف
می کرد و دوتایی می خندیدن. روسری جفتشون در آستانه ی افتادن بود. یه جوری بود که انگار
برا ماجراجویی این کارو نمی کنن و واقعن دارن می رن برسن به جایی. انقدر حالم خوش شد
که رعشه گرفتم. می خواستم دنبالشون بدوئم و پرچممو از تو کیفم دربیارم و براشون تکون بدم ولی به کون
دوئیدنم نگاه کردم و دیدم پنچره. منم یه بار تو مهرشر ترک موتور گازی ندا نشسته بودم.
دوتا پامو گذاشته بودم یه ور موتور و ندا کلاه تنیس سرش بود و قرار بود جوری باشه که
فکر کنن پسریم. ولی اینا عالی بودن. تینیجر هم نبودنا، انگار بچه ها رو تو خونه گذاشته
بودن و داشتن می رفتن به دوستشون سر بزنن یا شاید داشتن از اداره برمی گشتن و مقنعه
ها رو چپونده بودن تو کیف.
خیلی تو این چیزا ندید بدیدم. زنیو می بینم که سوار دوچرخه
س انقدر بهش لبخند می زنم و با لب و دهن و ایما اشاره، تایید و تشکر می فرستم که طرف
فکر می کنه چیزی به صورتش چسبیده.
سلام مرضیه جان
پاسخحذفوقتت بخیر...
من یکی از اعضای پرتابه هستم.
می دونی بعضی وقتا یه سری حرفا هستن که نه می شه تو وبلاگ نوشتشون ( یعنی به اندازه ی یه پست وبلاگ نیستن) و نه دوست داری از بین برن...
من اومدم بهت بگم که پرتابه دقیقا جائیه واسه این حرفا یعنی می تونی تو پرتاب های 198 کاراکتری همه ی حرفای مینیمالت رو بنویسی
ما تو پرتابه کپی پیست نمی کنیم و خوشحال میشیم که تو هم بیای تو جمع ما و از نوشته هات بهره مندمون کنی...
منتظرتیم
http://Partabeh.Com
خیلی عالی بود، خیلی
پاسخحذف