بدترین مدل رستوران رفتن اینه که دستت رو بذاری رو اسم غذاها
و فقط زل بزنی به قیمت. منم همیشه بدترین رو انتخاب می کنم چون چاره ی دیگه
ندارم، مگه اینکه هوس یه غذای خاص داشته باشم یا مهمون باشم که اونجوری هم همواره
به ضررم می شه. معمولن وقتی غذامو خوردم و منتظر صورت حسابم یکی که در اون لحظه
قیافه ش خیلی شبیه مسیح شده، به ناگاه بلند می شه و از همه می خواد غلاف کنن: "همگی
مهمون من" بعد خیلی شاهانه از جیبش کارتش رو درمیاره و می ده به گارسون. ولی
دیگه چه فایده، چون من با نگاه به جیب خودم غذامو انتخاب کرده بودم.
یه بار که غیر این شد، تجربه ی تلخی برام بود. طرف زنگ زد رسمی دعوتم کرد و گفت مهمون من. منم نه اینکه غذای خیلی گرون سفارش بدم ولی هر چیزیو که به نظرم باحال می رسید خواستم. بعد که صورت حساب رو آوردن، همونی که گفته بود مهمون من شروع کرد دنگ ها رو جمع کردن. از ترس لقوه گرفتم، یکی از لحظه های ناباورانه ی عمرم بود، دست تو هزار تا سوراخ سنبه م کردم تا پول جور شد. کاش صداش رو ضبط کرده بودم تا همونجا از رستوران دار می خواستم یه لحظه سیستم پخشش رو در اختیارم قرار بده. از اون به بعد انقدر چشمم ترسید که هر کی می گفت بیا بریم رستوران مهمون من بی اختیار شروع می کردم خلاف جهتش دوئیدن.
یه بار که غیر این شد، تجربه ی تلخی برام بود. طرف زنگ زد رسمی دعوتم کرد و گفت مهمون من. منم نه اینکه غذای خیلی گرون سفارش بدم ولی هر چیزیو که به نظرم باحال می رسید خواستم. بعد که صورت حساب رو آوردن، همونی که گفته بود مهمون من شروع کرد دنگ ها رو جمع کردن. از ترس لقوه گرفتم، یکی از لحظه های ناباورانه ی عمرم بود، دست تو هزار تا سوراخ سنبه م کردم تا پول جور شد. کاش صداش رو ضبط کرده بودم تا همونجا از رستوران دار می خواستم یه لحظه سیستم پخشش رو در اختیارم قرار بده. از اون به بعد انقدر چشمم ترسید که هر کی می گفت بیا بریم رستوران مهمون من بی اختیار شروع می کردم خلاف جهتش دوئیدن.
کم پیش اومده وقتی نیت خوردن غذای خاصی ندارم و صرف غذا
خوردن می رم رستوران، پشیمون نشم. چند شب پیش رفتیم رستوران فرید تو خیابون آبان
که نزدیک خونه مونه. یه رستوران قدیمی که اول وارد حیاط می شی، چند تا پله می ری
بالا و به در ورودی می رسی و یکی درو برات باز می کنه. می ری تو و می بینی از صدر تا ذیل رستوران از چوبه، پنجره ها مشجره، محیط دلنشینه، میزها رومیزی تمیز داره و
روی رومیزی ها پلاستیک نکشیدن، صندلی ها راحته، خلوته و همین خلوتی هم یه کمی می ترسونه.
جز میز ما، دوتا میز دیگه هم پر بود. گارسون مسن رستوران که به نظر می یومد از بدو
تاسیس تا الان از جاش تکون نخورده، اومد و ازمون سفارش گرفت. چاهار نفر بودیم. سفارش
استیک با سس قارچ و چیکن استروگانف و دوتا شنیسل مرغ دادیم. یکی مون هم سالاد
خواست. قیمت ها برای طبقه ی ما معقول بود. چیکن استروگانوفی که من سفارش داده بودم
چارده تومن بود و سالاد فصلش دو و پونصد که یعنی خیلی ارزون.
مشغول چشم چرخوندن و
تحسین فضای رستوران بودیم که یه دیس سالاد گذاشت جلومون. غذا رو هم چند دقیقه بعد
آورد. یه نگاه به بشقابامون کردیم و یه نگاه به هم. رنگ رخساره خبر از سرّ درون می
داد. چیکن استروگانفش بدون قارچ بود، طعم سیب زمینی ش بد بود، سس سفیدش گوله گوله
بود، ولرم بود، همه چیز بی نمک و چرب بود و بقیه هم راضی نبودن. روی استیک، سلطان غذاهای اون رستوران رو با یه سس قهوه ای و چرب پوشونده
بودند. همو دلداری دادیم که اینم یه تجربه س دیگه، آدم دفعه ی بعد نمی یاد، خوبیش
اینه که قیمتا بالا نیست. من سر جمع پنج تا قاشق از غذام خوردم، سه چاهارمش موند. خواستیم
صورت حساب رو برامون بیارن. قیمت سالاد همونجور که حدس می زدیم پنج برابر شده بود
در حالی که مرد حسابی اگه ما همه مون سالاد می خواستیم خب می گفتیم چار تا سالاد.
اما با دیدن حق سرویس و مالیات بر ارزش افزوده، قیمت سالاد رو رها کردیم و زدیم تو
سرمون. با احتساب این دوتا، قیمت غذای هر کی نسبت به منو دوبرابر شده بود. کمرمون
شکست و حس همدلی مون نسبت به یه رستوران قدیمی خوش منظره تو یه کوچه ی خلوت که سختی
زندگی هنوز قامتش رو خم نکرده، تبدیل به نفرت شد. تو این شهر دیگه کجا مونده که
آدم بره و از پشت خنجر نخوره؟ دیروز فهمیدم که ساندویچی فرد بلوار.
شنبه ای مامانم و بابام و خواهرم و شوهرش تصمیم می گیرن برن ناهار شاندیز. مامانم تعریف کرد: ساعت 1/30 بوده حدودا. رفتن که برن یه رستوران معروف. بیرونش صف طویلی بوده. خلاصه اینام می گن خوب حالا که ایستادیم منو رو بگیریم غذامون رو پیشاپیش انتخاب کنیم. مامانم گفت من عینک نداشتم خوب نمیدیدم. فقط یهو خواهرم که 6 ماهه هم حامله است دستشو می کشیده و می گفته مامان خعلی گرونه. نمیخاد. پول زوره. اومدن از صف بیرون. خواهرم گفته یه پرس ماهیچه بوده 45 تومن. خوب آخه مسئله اینه که 4 نفر آدم250 بدن یه ناهار. وقتی که حقوق یکیشون حدود 700 تومن در ماهه؟ همین ماهیچه پارسال 15 تومن بود.
پاسخحذفمن هم با این قضایایی که گفتین روبه رو شدم. تازه چه غذاهایی می ذارن جلوی آدم...
پاسخحذفبعد از مدت ها تجربه غذاهای فست فودی خوردن و این شهر اون شهر گشتن، فهمیدم که واقعا بهترین، با کیفیت ترین و ارزون ترین غذاها رو شهر خودم یزد داره. اونجا بدترین و گرون ترین غذاش، می شه معادل بهترین و ارزون ترین غذای تهرون. شهرای دیگه رو که نگو.
اگه رفتین حتما امتحان کنین. به خصوص پیتزاش رو.
توی تهرون هم، یه ساندویچی چهارراه ولیعصر، روبه روی ایستگاه مترو هست، واقعا غذاش زیاد و ارزونه... یادمه یه بار می خواستیم بریم بام تهران برای شام، و چون از قیمت های اونجا خبر داشتیم، اول ساندویچمون رو چهارراه ولیعصر خریدیم، بعد رفتیم...
آخ آخ...دست رو دلم نذار که خونه از این باب...
پاسخحذفوای خیلی حس بدی بری رستوران با یه غذایه بد مواجه بشی و البته قیمت بالا
پاسخحذف