مامان را توی ماشین انگولک کرده بودند. طرف دستش را گذاشته بود روی پای مامان.
داشته بیرون را نگاه میکرده، کیسه پلاستیکهای خرید هم روی پایش بوده. بعد دیده کیسهپلاستیکها خشخش میکنند. یک آن فکر کرده سوسک است. پریده بالا. شروع کرده گشتن. به راننده گفته آقا ماشینت سوسک داره. راننده گفته سوسک تو ماشین چی کار میکنه خانوم. مامان گفته چه میدونم. بعد دوباره حواسش پرت بیرون شده. دوباره خشخش شروع شده. دوباره مامان پریده بالا. دوباره به راننده گفته ماشینتو سمپاشی کن. دوباره راننده گفته سوسک کجا بود آخه. دوباره طرف دستش را گذاشته. اینبار کیسهها خشخش نکرده اما چیزی روی پای مامان شروع کرده به راه رفتن. مامان دست طرف را دیده. با یک حرکت ضربتی مچ دست طرف را گرفته بالا آورده. میگوید چه دست یخی هم داشت خاک بر سر، عین دست میّت. جایی را که طرف دستش را گذاشته بود، نشانم میدهد. میگوید گذاشته بود اینجا. بعد از آن وقت و بیوقت میبینم نشسته و زل زده به آنجا.
سلام ، من بلاگتو بی اجازت خوندم :دی
پاسخحذفخوشم اومد . خوبه
فقط متاسفم که باید تو یه همچین پستی با هم آشنا بشیم
به مامان بگو بی خیال مامان فراموش کن ارزششو نداره.گوره باباش
قبلا بچه ها تاوان كاراي پدر و مادراشونو ميدادن الان زمونه برعكس شده
پاسخحذفتو هي اعمال مغاير با شئونات اسلامي رو در جامعه ترويج ميكني خدا ميذاره تو كاسه ي مامانت
راستي سكه رو پيدا كرد مامان؟
این پستت رفت رو اعصابم ؛ این قسمت آخرش و نگاه خیره ی مامانت .... نمی دونم چی بگم اما واقعا از ته دل تاسف میخورم برای امثال اون مردک .
پاسخحذف