"دیدی گفتم."، "من که بهت گفته بودم، نگفته بودم؟"، "دیدی باز اومدی سر حرف من؟"، "حالا ببین کی گفتم." چندوقت است که میخواهم این جملهها را از دایرهی جملههای کلیشهای که بلدم و پیروزمندانه بهکار میبرم حذف کنم. تا این لحظه تلاشم با شکست مواجه بوده. خودم از شنیدن این جملهها ناخوش میشوم. گفتنشان را فرصتطلبی کثیفی میدانم. انگار به بنایی که هرآن درحال فروریختن است لگد محکمی بزنم. یا پرچم پیروزی خود را بر روی ویرانهی دیگری به اهتزاز دربیاورم. دیگری شکست بخورد تا من و حرفم برنده شویم. چون شرطبندی دوست دارم، فالگیری و کفبینی دوست دارم، معجزهگری و پیشبینی آینده دوست دارم. دلم میخواهد مثل فیلمنامههای اصغر آقا، هیچکدام از حرفهایم به هدر نرود. به چشم یه جور سرمایهگذاری بهشان نگاه کنم تا بعدن بهبارنشستنشان را ببینم و کیف کنم. به دامداری گفتند دوست داری دوگاو به همسایهات بدهیم و یک گاو به تو یا دوست داری یک گاو از تو بگیریم و دوگاو از همسایهات؟ دامدار دومی را انتخاب کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر