چهارشنبه

توی کتابخانه داشتم لابه‌لای قفسه‌ها می‌چرخیدم و هر آن منتظر بودم یکی از کارکنان داد بزند "خانوم. با شمام خانوم. اونجا نمی‌تونی بری." یا یکی از کارکنان بیاید سراغم و بپرسد " دنبال چه کتابی می‌گردی؟"صدسال است کتابخانه نیامده‌ام و آدابش را نمی‌دانم. ظاهرن می‌توانی لای کل قفسه‌ها گشت بزنی و هرچه خواستی برداری و به متصدی بگویی من این را برداشتم که ثبت کند. توی کتابخانه‌ی دانشکده فقط می‌شد به مجله‌ها و روزنامه‌ها دست زد. کتاب اگر می‌خواستی باید شماره و کدش را می‌دادی تا برایت بیاورند.

چه جای خوبی است کتابخانه. شاید هم من جوزده‌ام. انگار داشتم توی کوچه پس کوچه‌های باریک قدم می‌زدم. کتاب‌ها را نگاه می‌کردم و از تازگی و کهنگی جلد و ورق‌هایشان، سنشان را حدس می‌زدم و یکسره به خطا می‌رفتم. عمر کتاب اصلن معلوم نمی‌کند. کتابی که فکر می‌کنی 50 سال عمر دارد، پنج ساله است و کتاب‌هایی را هم می‌بینی که با وجود جوانی‌شان چه زود شکسته شده‌اند. یک کتاب برداشتم به زبان انگلیسی برای کودکان. نو بود. تهش را نگاه کردم دیدم خانم اصلانی در تاریخ 24 تیر 1350 آن را از کتابخانه امانت گرفته- خانم اصلانی اگر خواننده‌ی این سطور هستید به شما سلام می‌کنم - بعد کتاب آذرماه همان سال دوباره امانت داده شده. تاریخ بعدی 1359 بود، بعدی 62، بعدی 69. بیست و یک سال است کسی سراغی از کتاب‌ نگرفته. کتاب‌هایی دیدم با اینکه بیست سال از عمرشان می‌گذرد تا به حال امانت گرفته نشده‌اند، یعنی آخرشان اسم و تاریخی ثبت نشده بود.

صدسال تنهایی را با نسخه سانسور نشده دیدم. بعد دنبال سلمان رشدی گشتم و پیدا نکردم. گفتم شاید از دستشان در رفته باشد. چه ساده‌دل. هوس کردم کتابی امانت بگیرم. اما هرچه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید. یعنی ترسیدم امانت بگیرم و نخوانم. از دوران دبستان به این‌طرف کتاب غیردرسی از کتابخانه قرض نگرفته‌ام. باید تجربه‌ی خواندنش فرق کند. مثلن فکر می‌کنم جرئیات کتاب قرضی بیشتر یادم بماند چون بعدن بهش دسترسی نخواهم داشت. راستش هیچ کدام از کتاب‌هایی را که قرض گرفته‌ام یا نخوانده‌ام یا اگر خوانده‌ام پس نداده‌ام. (با این اعتراف وحشتی به جان تمام کسانی که کتابی پیش من دارند انداختم.) این است که احتمالن قرض گرفتن از کتابخانه باید کمی فرق کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر