سه‌شنبه

بعد از چندماه دوباره رفتم کتابخانه. از دیشب با ذوق وسایل و کتاب‌هایی را که توی کتابخانه لازم داشتم پیدا کردم و گذاشتم روی میز. ساعت نه و نیم توی کتابخانه بودم. جز من یکی دونفر پشت میزهای دیگر نشسته بودند و کارکنان هم در رفت‌وآمد بودند. پشت آن میزی نشستم که جلوی پنجره‌های بزرگ و قدی کتابخانه است. آنجا دیواری وجود ندارد و همه شیشه است. صندلی‌ام رو به حیاط بود، پنجره باز بود و موهایم چون خیس بود یخ کردم. کتابخانه میز و صندلی‌های خوش‌ساخت و خوبی دارد. با اینکه قدیمی‌اند راحتند. حتمن فرح شخصن سفارش ساختشان را داده. پرینت‌هایی که یک ماه توی کیفم منتظر خوانده شدن بودند را گذاشتم جلویم و تایشان را باز کردم. جز من کسی پشت میزی که وسایلم را رویش پهن کرده بودم ننشسته بود. خواندم و نوشتم و آهنگ گوش کردم. یادم باشد فردا کتاب‌های کمتری بیاورم که این‌قدر گه‌گیجه نگیرم. انتخاب‌هایم را باید محدود کنم وگرنه مجبور می‌شوم به هرچیزی تک بزنم. نیم‌ساعت پیاده‌روی کردم و دونات خوردم و ویترین مغازه‌ها را نگاه کردم. دارم به خودم فرصت می‌دهم برای گرم شدن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر