دیروز توی راه برگشت به خانه هنوز گرسنه بودم. ساعت پنج و نیم عصر بود و ناهار نخورده بودم، چون ناهار نداشتم و نمیخواستم از آشغالفروشیها هم چیزی بگیرم. برای اینکه آشغال نخورم باید راه دورتری بروم و پول بیشتری بدهم و تازه جاهایی هم که میشناسم همیشه غذای خوب تحویلم نمیدهند، باید برای غذای خوب خوردن واقعن شانس بیاورم. داشتم میرفتم و به گرسنگیام فکر میکردم و توی سوپرمارکتها سرک میکشیدم بلکه چیزی برای سیر کردن خودم پیدا کنم و پیدا نمیکردم. بیسکوئیت و کیک و کلوچه فراوان بود اما من دلم یک چیز واقعی برای سیر شدن میخواست، یک خوراکی طبیعی، خوراکی که وقتی از خانه خارج میشوم هنوز در دسترسم باشد و برای خوردنش نیاز به در خانه بودن نباشد یا مجبور نباشم وقتی در خیابانم هر تکهاش را از یکجا بخرم. چیزی مثل یک لقمه نان و پنیر و سبزی که سرپا هم بشود خورد، نه اینکه توی کافه بنشینی و هفتهزار تومان برای یکلقمهاش پول بدهی و کلی هم معطل شوی.
چندوقت پیش داشتیم با ساغر خیابان میرزای شیرازی را پایین میآمدیم و به یک کاسبی واقعی فکر میکردیم. دکهای داشته باشیم و تویش به مردم عصرانه بفروشیم. چندجور نان و چندجور پنیر و سبزی و خیار و گوجه و پنکیک و چندجور مربا و برای نوشیدنی هم چای و شیر. اینها را میریزیم توی ظرفهای مجزا و میگذاریم توی یک محفظهی شیشهای تا مشتری هر کدام را خواست انتخاب کند. پنکیک را همان موقع درست میکنیم و نان را هم تازه همین امروز از نانوایی خریدهایم و اگر مشتری بخواهد برایش میگذاریم توی مایکروویو که گرم شود. منقلی هم بهراه است و تویش سیبزمینی میاندازیم یا سوسیس و قارچ کباب میکنیم. میگوییم از کدام می خواهید؟ میگوید نان سنگک میخواهم با سبزی و گردو و پنیر، نان بربری میخواهم با پنیر و گوجه و خیار، پنکیک میخواهم با مربای به، لقمه میکنیم و میدهیم دستش، میخورد و کیفش را میبرد. مطمئنم سریع کاسبیمان رونق خواهد گرفت و از اینطرف و آنطرف برای خوردن عصرانه روانهی دکهی ما خواهند شد. برای دکه اسم هم گذاشتیم. دکه مکه مثلن. دکورش شبیه کعبه است و مردم دورتادورش میایستند. قیمت هر لقمه هم دور و بر هزار تومان است. برای گرفتن دکه باید به کجا مراجعه کرد؟ صنف دکهداران مطبوعات؟ نمیدانستیم.
راه و چاه بلد نبودیم و با اینکه داشتیم با ولع قول و قرارش را میگذاشتیم و دربارهی جزئیاتش بحث و مخالفت میکردیم میدانستیم فردا که بیاید سراغش را نخواهیم گرفت. ایدهی ساده و بکری است و نیازش هم واقعن هست، من خودم به چشم دیدهام بیشتر آدمها ساعت پنج عصر برای خوردن یک لقمه نان تازه با پنیر و گوجه لهله میزنند اما عوضش میروند سوپر مارکت و چیپس میخرند با ماست میخورند چون چارهای نیست. برای خوردن یک چیز دلخواه که آدم نباید بیچاره شود. مطمئنم یکی که شروع کند و کاسبیاش بگیرد، بقیه هم از روی دستش نگاه میکنند و بهسرعت تهران پر از دکههای عصرانهفروشی خواهد شد. زودتر یکی شروع کند.
پینوشت: در ادامهی رویابافی برای دکه به برشهای میوه هم فکر کردم. لازم نیست برای یک قاچ هندوانه یک هندوانهی درسته بخری یا وقتی هوس خوردن پرتقال میکنی، مجبور باشی پول نیمکیلو را بدهی. شاید بخواهی انار بخوری و وسط خیابان نشود، سیب بخوری و چاقو نداشته باشی، خیار بخوری و نمک نباشد. در این دکه میوهها را پوست میکنند و قاچ میکنند و میدهند دستتان.
اِ چه جالب اینجا که من هستم این ایده کلا خیلی طرفدار داره یکیش خود من. هنوزم اولین قاچ هندونه که از دانشگاه خریدم یادمه، خیلی اون موقع بهم چسبید. تازه 1 2 هفته بود اومده بودم... به نظرم کارتون میگیره به خیابون ولیعصر هم فکر کنید مثلا حوالی دوراهی و سر فاطمی، جواب میده :)
پاسخحذفعالیه...
پاسخحذفمنهم همیشه فکرشو میکنم....