اعتماد که توقیف
شد چندبار برای پیگیری حقوق معوقه به دفتر روزنامه سر زدم. هر بار هم رفتم پیش آقای
حضرتی مدیر مسئول اعتماد که دفترش کنار دفتر امور مالی است. ازش میپرسیدم روزنامه
کی باز میشود و میگفت بیخبر است. گفتم اگر روزنامه باز شد با ما تماس میگیرند که
برگردیم سر کار؟ شایعاتی شنیده بودم که دارند با تیم جدیدی مذاکره میکنند و یواشکی
میخواهند ما را دستبهسر کنند. گفت به شایعات توجه نکنم و اگر با ما نخواهند تماس
بگیرند پس با کی قرار است تماس بگیرند؟
روزنامه رفع توقیف شد و فهمیدم شایعات درست
است. بدون اینکه ما را که در آن روزنامه کار میکردیم و قرارداد داشتیم و بیمه بودیم
خبر کنند، عدهای دیگر را جایگزین کردند. بهانه این بود که چندنفر از خبرنگاران سرویس
ادب و هنر رفتهاند و در روزنامهی دیگری مشغول به کار شدهاند. این وسط تقصیر ما
چه بود؟ گذشته از این آیا نباید به همان آدمها هم زنگ میزدند و ازشان میپرسیدند میخواهند برگردند روزنامه یا نه؟ توقعشان این بود که همه تا باز شدن دوبارهی
روزنامه دست به سینه بنشینند؟
یکی از بچههایی
که همراه تیم جدید رفته بود اعتماد بهم زنگ زد. گفت خیلی ناراحت است که این کار را
کردهاند. گفت نمیداند چه کار میشود کرد و خیلی اوضاع بدی شده. گفتم من از او گلهای
ندارم. اعتراضم به مدیرمسئول و آقای بهزادی سردبیر است. اعتراضم به این پنهانکاری
توهینآمیز است. ناراحتیام به این خاطر است که وقتی روزنامه توقیف شد در مصاحبههایشان
ما را بهانه کردند و گفتند بچههایی که روزنامه تنها منبع درآمدشان بود بیکار شدهاند.
روضه سر دادند و ژست آدمهایی را گرفتند که برای خود هیچ نمیخواهند و تنها به فکر
قطع شدن نان عدهای دیگر هستند.
ظاهرن این باب
جدیدی در روزنامهی اعتماد است (از بقیهی روزنامهها و رسانهها بیاطلاعم). بیسروصدا
آدمهای قبلی را دور میزنند و آدمهای جدید جایگزین میکنند؛ آدمها هم که نه،
"تیم جدید". تیم جای خبرنگار را گرفته. با سرکردهی تیم صحبت میکنند اگر
با او به توافق رسیدند راه برای ورود اعضا هم باز میشود، اگر نرسیدند عضو تیم به تنهایی
نصیبی نمیبرد. اگر هم که عضو هیچ تیمی نباشی کلاهت پس معرکه است. تیمها میآیند و
میروند و تو نشستهای گوشهی خانه منتظر زنگ تلفن.
چند روز قبل از
انتشار دوبارهی روزنامه، یک نفر دیگر شاید از سر رودرواسی بهم زنگ زد. گفت بروم صفحهی
هفتگیام را در روزنامه به صورت حقالتحریر درآورم. حقالتحریر؟ من آنجا کار میکردم
و نیروی ثابت بودم. گفت همه قرار است حقالتحریر کار کنند. گفتم اگر اینطور است که
میروم. میخواستم بروم نسبت به پایمال شدن
حقم به مدیرمسئول و سردبیر اعتراض کنم. به چندتا از بچههای دیگر هم که برای دور جدید
اعتماد خبر نشده بودند موضوع را گفته بودم و قرار شد با هم برویم. همان شب دستگیر
شدم.
بعد که آزاد شدم
دوستی که جای من در بخش ادبیات اعتماد کار میکرد تماس گرفت و تعارف کرد که میتوانم
بروم و صفحه را درآورم. پرسوجو که کردم فهمیدم اینطوری نیست که همه حقالتحریر کار
کنند. بعضی هم نیروی ثابت هستند. از صرافت درآوردن همان یک صفحه در هفته هم افتادم
و تصمیم گرفتم کلن قید اعتماد را بزنم. میرفتم آنجا به چه اعتراض میکردم؟ دوستم رفته
بود جایگزین من شده بود. میگفتم باید ایشان را اخراج کنید تا من بتوانم سر کارم برگردم؟
میگفتم این تیم باید برود و تیم قبلی که اینجا کار میکرد برگردد سر کارش؟ یا میگذاشتم
همانجا سرم را شیره بمالند و دستم را در یک ستون از روزنامه یا یک صفحه در هفته بند
کنند؟ بچههای دیگر هم همینفکر را کرده بودند که نرفته بودند.
هزار بار به خودم
گفتهام در مسائل صنفی نباید ملاحظهی رفاقت را کنم. مدیرمسئول و سردبیر هم از همین
ملاحظات ما سواستفاده میکنند که هر بلایی میخواهند سرمان میآورند. همین ملاحظات
باعث شده دم نزنیم و بنشینیم تماشا کنیم یا فوقش به جان هم بیفتم بدون اینکه مسبب اصلی
باشیم. میدانند من نمیروم نسبت به جایگزین شدن دوستم به جای خودم اعتراض کنم. اگر
با هم رفاقتی نداشته باشیم (مثل این ماجرایی که چندهفته پیش برای اعتماد رخ داد و تیمی
جایگزین تیم دیگر شد) ممکن است شروع کنیم خرخرهی هم را جویدن. چون خرخرهی هم را
جویدن نه ترس دارد نه هزینهای، اما خفت مدیرمسئول
و سردبیر را گرفتن برایمان ترسناک و هزینهبر است، ندانمکاری است، کارنامهمان را
پیششان سیاه میکند، دیگر بعدن در جای دیگر و فرصت دیگری ازمان دعوت به کار نمیکنند.
هیچوقت تا این
حد فضای مطبوعات را متعفن و کثیف ندیده بودم. ضعیفها به جان هم میافتند و قویترها
کیف میکنند. آزادانه حقوق ما را پایمال میکنند و ما مزدورانی راضی هستیم، رعیتیم.
اگر بر تنبلی فائق
شوم میروم وزارت کار و ازشان شکایت میکنم. انفعال ما، موهبت بزرگی برای آنهاست.
تشکلهای صنفی برای پیگیری چنین موضوعاتی باید وجود داشته باشد اما... خب نمیگذارند تشکل صنفی وجود داشته باشد.
پاسخحذف---
یک نکتهای که همیشه توی مسائل روزنامهنگاری برام جای سؤاله اینه که مدیرمسئول دقیقاً چی کاره است؟! به تعریف حقوقی و روی کاغذ کاری ندارم ها. مثلاً قراره که مدیر مسئول مسئولیت آن چیزی که در نشریه منتشر میشه رو داشته باشه پس چطور موقع چاپ یک مطلب خِر نویسنده رو میچسبند؟ و چطور بازگشایی و رفع توقیف نشریه منوط به تعویض تیم نویسندهها میشه؟؟
بعید میدونم بازگشایی منوط به این بشه. حداقل درمورد خودمون که تو بخش ادب و هنر کار میکردیم میدونم که اینجوری نبوده و تصمیم شخصی مدیرمسئول و سردبیر بوده.
پاسخحذفمحدود به اعتماد نیست این شرایط. متاسفانه فضای روزنامه نگاری فوق العاده غیر حرفه ای است.
پاسخحذفرسم این است که روزنامه ها و روزنامه نگاران از مردم جلوتر باشند و به نگاه جامعه خط بدهند. ولی حالا در ایران برعکس شده. یعنی مردمند که از روزنامه ها جلوترند. این هم یک دلیل دارد؛ روزنامه نگاری حقیقی، تحقیر شده و انگار قرار نیست جایی هم پیدا کند.
این مشکل کل جامعه ماست. من ده سال در مدرسه های غبرانتفاعی درس دادم و همیشه همین بساطه. باید از جایی در همون سیستمی که هزار تا ایراد داره شروع کرد و حق رو اعاده کرد
پاسخحذفسلام خانم رسولی روز شما خوش.
پاسخحذفبنده شما را می شناسم. شما هم مرا می شناسید البته نه با دقت من! مطالب و نوشته های زیبای شما را در روزنامه جام جم ( که البته بدون اسم منتشر می شد)، 24 و جاهای دیگر دنبال کرده و می کنم چون معتقدم قلم خیلی خوبی دارید.
بنده تجربه کار با دو جناح راست و چپ را داشته و دارم. یعنی الان هم در حال همکاری هستم. البته با جناح راست و با حفظ استقلال کاری.
از من به شما نصیحت هیچ وقت خودتان را حیف و حرام یک جریان سیاسی نکنید. بخصوص چپ ها که تجربه نشان داده حتی همان یک جو معرفت راست ها را هم ندارند. من جای شما باشم برای همیشه حسابم را از اینها جدا می کنم و جایی قلم می زنم که به شان و شخصیت من اهمیت بدهند و با من مثل یک انسان رفتار کنند و حقوق اولیه ام را در نظر بگیرند. همین حضرت (حضرتی) از قبال کار مفت شما و امثال شما موقعیت های خوبی پیدا کرده و دفتر و دستکی به هم زده و خلاصه اینکه اعتباری به عنوان اپوزیسون کسب کرده است.
خواهر گرامی! حیف قلم زیبای شما نیست که در خدمت دوستانی قرار گیرد که به چیزی جز منافع فردی نمی اندیشند؟ باور کنید در تاریخ آینده این مملکت هیچ کس شما را به خاطر انتشار صفحه کتاب مثلا در یک روزنامه دست راستی ملامت نخواهد کرد اما قطعا شما شانس زندگی خوب که در سایه آن میتوانید برای جامعه مفید باشید را از دست خواهید داد با کار کردن در این رسانه های گدا صفت و سودجو
این حکایت پرقصه ی روزنامه نگاری و لجن مال شدن روزنامه نگاری از ناحیه ی مدیرمسیولان روزنامه ها -خاصه در شهرستان ها - واویلاست... یعنی عنصری که اسمش روزنامه نگار و روزنامه نگاری است، باید قدرت و فساد رو به چالش بگیره، خودش توی یه حلقه ی فاسد افتاده است و این خیلی خطرناک است، چیزی که بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک! و دقیقن به زعم جناب دیهیمی شهروند بی شهامت، جبون و بزدل و ... اصلن شهروند نیست و رعیت است ... همواره درباره ی فضای عمومی کشور ما صذق می کند. ما قبل از اینکه نام روزنامه نگار، نویسنده و روشن فکری رو یدک بکشیم، دقیقن باید یک شهروند باشیم به زعم سیاوش جمادی ((شهروند کسی است که منافع خود را همبسته با منافع و مصالح شهر می داند، پس روزنامه می خواند، اخبار گوش می کند، به جهان فراتر از خانه ی خود التفات جدی دارد، مطالعه می کند، بحث می کند، در مجامع علمی و سیاسی شرکت می کند، نسبت به جهان پیرامون و زیست خود حساس است، وجدان کاری و جمعی دارد، آینده ی کشورش برایش اهمیت دارد، و بیان عقیده و اعتراض را حتا پیش از قانونی شدن، حق خود می داند. منبع مطلب: ماهنامه ی مهرنامه، شماره ی چهارم تیرماه 1389 مقاله ی دموکراسی برای دموکراسی، سیاوش جمادی ))ما با چنین تمرینی هم شهروند هستیم و هم می توانیم نسبت به دغدغه های ثنفی امان کنش و واکنش داشته باشیم. نویسنده و روزنامه نگار بودن ما در مرحله ی اول با حس شهروندن بودن ما هویت پیدا می کند و گرنه هیچ هیچ هیچ هستیم... نیستم؟!
پاسخحذف