مربای هویج درست
کردن شاخهای از نجاری است. یکساعت بیوقفه تراشیدم و رنده کردم. صدا همان بود. پوست
هویجهای باریک و بلند را جلوی سینک با چاقو پایین ریختم و صدای خرت خرت خرت همهجا
را برداشته بود. اول کند و با دقت بودم، بعد تند و بیدقت شدم، تراشهها به صورت و
گردنم میپاشید و تودهی نارنجی، جلوی راه آب را گرفته بود و آب داشت بالا میآمد.
رد نارنجی تراشهها روی تیشرت سفید تازهام میماند؟ آشپزخانه تاریک بود، لامپ نداشت
و نمیدیدم. دستم را شستم و تیشرتم را عوض کردم تا دچار خسران نشوم و دوباره مشغول
شدم. یککیلو ساقهی نارنجی را تراشیدم و شستم و در بشقاب چیدم. تنها بودم، پنجره باز
بود و باد خوبی به تنم میخورد.
بعد نوبت رنده
کردن رسید. قابلمهی لعابی که مامانم از انباری خانهاش پیدا کرده بود و بهم داده بود
را از تو کابینت درآوردم و رنده را گذاشتم تویش و شروع کردم. باید هویجهای بزرگ و
قطور میخریدم، این هویجهای ترد و نازک مناسب مربا درست کردن نیست. هربار که هویج
بزرگ را از بالا به پایین روی رنده میکشی، محصولی که میدهد درخور توانی است که صرف
میکنی، اما با هویج باریک، اتلاف انرژی حتمی است و ماحصل ناچیز است. اگرچه فکر میکنم
هویج بزرگ آبدارتر هم هست اما در خوشمزهتر بودن هویج باریک شک ندارم و این حسن را
به همهی عیوبش ترجیح میدهم. یعنی در مغازه هویج بزرگ دیدم و بهش نه گفتم؟ آنقدرها
هم تنگ نبودم، چشماندازی پیش رویم نبود.
به هویج هفتم هشتم
رسیده بودم که دیدم دارم بازو میآورم. از دمبل زدن و وزنه بلند کردن کارسازتر است.
یک باشگاه بدنسازی راه بینداز، هر روز یکلگن پر از هویج بده دست مردم رنده کنند
و بازوهایشان عضلهای شود و آخرش هم با نتیجهی کارشان مربا درست کن. هویج رنده کردن
شاخهای از نوازندگی هم هست. رندهی مخروطیشکل سازی آرشهای است که هرچه ردیف دندانهها
پایینتر میآید صدای ساز بمتر میشود. خسته شده بودم و حوصلهام سررفته بود اما راه
دررویی وجود نداشت. کاری بود که شروع شده بود و باید تمام میشد. کارهایی که تمام نشدنشان
با چشم غیرمسلح دیده نمیشود را تا توانستهام ناتمام گذاشتهام اما بدبختانه برای
کارهای اینشکلی حتمن باید پایانی وجود داشته باشد. تصویر یک قابلمه هویج رنده شدهی
بیکار مانده، هربار که بخواهی مربا درست کنی در مغزت زنده خواهد شد و راحتت نخواهد
گذاشت. سربهنیست کردن هویجها قساوتی میخواهد که من ازش بیبهرهام.
هویجها را دوتا
دوتا گرفتم دستم و کشیدم روی رنده. پلههای مترو را هم دوتا یکی بالا میروم و فکر
منظرهی ناهنجاری که بهوجود میآورم نیستم. کارم سریعتر پیش رفت. قابلمه تا نیمه
از هویج پر شده بود. با اینکه فکر میکردم بعد رنده کردن هویجها بویشان کل آشپزخانه
را بردارد بویی نداشتند. شکر را با دودلی اضافه کردم. بهنظرم یککیلو شکر برای یک
کیلو هویج زیاد بود اما هر دستور آشپزیای را که میخواندم همین را گفته بود. شکرها
مثل تپهی بزرگ سفیدی داشتند هویجها را محو میکردند. ترسیدم و لیوان آخر را خالی
نکردم. هم زدم و مرحلهی اول تمام شد. در قابلمه را گذاشتم و در طبقه اول یخچال جایش
دادم تا صبح فاز دوم را شروع کنم. قرار بود تا صبح هویجها حسابی آب بیندازند اما یکساعت
بعدش که بهشان سرزدم آبشان راه افتاده بود.
صبح قابلمه را
از یخچال درآوردم گذاشتم روی گاز. هویجها به اندازهی یک لیوان بزرگ آب انداخته بودند.
دانههای هل را کوبیدم، جوهر لیمو و گلاب را هم گذاشتم کنار دستم. فاز دوم دوتماشاچی
دیگر هم داشت و با هم قل زدن هویجها را تماشا کردیم. قرار بود نیم ساعت بجوشد و قوام
بیاید و هل و گلاب و جوهرلیمو را اضافه کنم. مستطاب گفته برای اینکه بفهمی مربا قوام
آمده یا نه یکقطره را روی بشقاب چینی بینداز و ظرف را کمی کج کن. اگر قطره پخش نشد
مربا قوام آمده است. البته کدبانوهایی هم هستند که قوام آمدن را روی ناخن شستشان امتحان
میکنند. ترسیدم دستم بسوزد و بیخیال شدم. بویی شبیهه بوی رب گوجه فرنگی در حال پختن
از قابلمه بلند شده بود. مدام قطره میچکاندم رو ظرف چینی و محتویات قابلمه را هم
میزدم که یکباره آن لحظه فرا رسید. قطره سر نخورد. تندتند هل و یکچهارم قاشق
چایخوری جوهر لیمو و سه قاشق سوپخوری گلاب را اضافه کردم، هم زدم، دوسهقل که خورد
زیر گاز را با تردید خاموش کردم. مربا یکربعه قوام آمده بود و آبش حسابی کشیده شده
بود درحالی که یکربع بعد منتظر این مرحله بودم. ظرفی را که از یکی دوماه پیش خریده
بودم بیرون آوردم. همین ظرف بود که مرا به پخت مربا تحریک کرد. یکظرف شیشهای عین
ظرف مرباهای توی عکسهای همهپسند با کمربندی فلزی و سگکی که در شیشهای را به تنه
چفت میکند. ظرف را شستم و گذاشتم خشک شود. آمدیم نشستیم و مستطاب ورق زدیم. دستور
پخت مربای خیار دارد اما هرچه بگردی دستور پخت مربای هویج را که آن را مادر مرباها
میدانم پیدا نمیکنی. واقعن برایم عجیب است. قبلن هم برای پنکیک و سوپ جو به مستطاب
رجوع کرده بودم و چیزی پیدا نکرده بودم. دوست دارم بروم و از نجف بپرسم چرا؟
همینجور که ورق
میزدیم به نگهداری مربا رسیدیم و خواندیم که مربا را باید داغ ریخت توی ظرف. مربای
ما ولرم شده بود اما باز بهتر از هیچی بود. قابلمه را خالی کردم توی ظرف شیشهای و
درش را بستم. ته قابلمه را خوردم، واقعن خوشمزه شده بود. یک ساعت بعد رفتم سراغش. درش
را باز کردم که ناخنکی بزنم. انگشتم فرو نرفت. هویجها عین چوب سفت شده بودند. چرا؟
من که همهی کارها را درست انجام داده بودم، اینهمه وقت گذاشته بودم، مایه گذاشته بودم.
ظالمانه نیست؟ کجای کار اشتباه کرده بودم؟ نکند باید توی هویجها آب میریختم؟ نکند
جوهر لیمو کم ریختم؟ نکند زیادی هم زدم؟ بعضیوقتها هست که میبینی هیچجای کارت
غلط نبوده اما بوی تعفن از نتیجه بلند است. کسی باور نمیکند، فکر میکنند تو کم گذاشتهای.
مامانم ساعتها در آشپزخانه زحمت میکشید، میخرید، میشست، خرد میکرد و میپخت و
آخرش سر غذا شنوندهی غرهای ما بود. مطلقن به ایرادهایی که میگرفتیم جواب نمیداد.
چه جوابی میداد؟ هرجوابی توجیه به نظر میرسید. حتمن خودش هم دنبال جواب میگشت و
پیدا نمیکرد. حالا بعد این همه سال از بیانصافی خودمان، از ظالمانه بودن نتیجهی
آن همه بدوبدو کردن دل درد میگیرم. توی خانه اندوهبارتر از لحظهای نیست که غذای یک
نفر خراب میشود.
راحله گفت هویجها
را دوباره بپزم شاید درست شد. هویجها را به قابلمه برگردانم، نصف لیوان آب ریختم،
گذاشتم هفت هشت دقیقه جوشید، آبلیموی تازه اضافه کردم، دوباره مربا را به ظرف برگرداندم،
درش را بستم و منتظر شدم. مربایم درست شده بود. عصر چای دم کردم، مربا را در پیالهها
ریختم و چای و مربا خوردیم.
چطور به مستطاب اعتماد کردی آخه؟ مقیاسها بیشتر وقتها یه جور ناجوری است.... باید دابل چک کنی...خوبه باز یه چیزی از توش در اومد. من بار اولی که از روی مستطاب زولبیا بامیه درست کردم مایهاش مثل آب روان شد. فهمیدم یه جای کار میلنگه اما به آقای نجف بیش از عقل خودم اعتماد کردم و ....
پاسخحذفبه مستطاب کاری نداشتم جز اینکه گفته بود وقتی داغه مربا رو تو شیشه بریزید. اصلن مستطاب دستور پخت مربای هویج نداشت.
حذف