زرنگی رقتآورم
وسط تقلای نامحسوسی که داشتم میکردم خورد توی صورتم. توی بازار وکیل شیراز داشتیم
گشت میزدیم که چشمم به دوربین افتاد. دکه، سمساری کوچکی بود که تقریبن همهجور وسیلهای
درش پیدا میشد، اتوی زغالی، دوک نخریسی، اشیای مستعملی که دورهشان سرآمده. ولی
قبل از اینکه چیزهای دیگر را ببینم چشمم خورد به همین دوربین که جلوتر از همه نشسته
بود. یکبار دوربین را دست خشایار دیده بودم و دانیال گفته بود دوربین خوبی است و نگاه
به قیافهاش نکن، ارزان نیست. دستم را طرف دوربین بردم و از دکهدار پرسیدم چند؟ مرد
مسنی بود با کلاه حاجآقایی و ریش سفید. گفت چهل و پنج تومان. به دانیال اسمس زدم و
جواب داد مفته حتا اگه خراب باشه. دست دومش بالای دویست تومنه تازه اگه پیدا شه. دوربین
را برانداز کردم. از دکهدار پرسیدم تخفیف میدهد؟ گفت نمیدهد. گفتم از کجا معلوم
سالم باشد. گفت اگر سالم نبود پس ببرم. گفتم مسافرم از تهران آمدهام. گفت اگه خراب
بود نمیگفتم سالمه. ولی نخریدمش. گفتم از کجا معلوم.
پسفردایش دوباره
گذرم به بازار وکیل افتاد و اتفاقی دیدم جلو دکهام. دوربین سرجایش بود. به صاحبش گفتم
بیست تومان میفروشد؟ گفت محال است. پنج دقیقه بعد دوربین را به قیمت بیست هزار تومان
خریدم. گفتم اگر خراب باشد هم مغبون نمیشوم. باهاش ور رفتم، به نظر سالم میرسید.
فکر کردم همانجا توی شیراز راهش بیندازم. فیلم خریدم و انداختم توش و شروع کردم عکس
گرفتن. در راه برگشت توی قطار مدام عکس میگرفتم تا وقتی رسیدم تهران، حلقه تمام شده
باشد و زود ببرم عکاسی برای ظهور. رسیدیم تهران و حلقه را دادم عکاسی و یکساعت بعد
حلقهی خالی را تحویل گرفتم. هیچ عکسی گرفته نشده بود. چطور؟ دوربین خراب بود؟ نشان
دادم و گفتند بهع این که باتری نداره. ئه مگه با باتری کار میکنه؟ خوشحال شدم که
خراب نیست و فقط باتری میخواهد. هرجا نشستم گفتم دوربینی که قیمت اصلیاش این است
و شما محال است در بازار پیدا کنید را خریدم اینقدر. برای خیلیها باید اول از ارزش
بالای دوربین میگفتم چون خبر نداشتند و بعد میرفتم سر قیمت. اما دست آخر برای این
دسته افراد عکسگرفتن با دوربین آنالوگ عجیبتر از قیمتی بود که پای دوربین دادم. نه
بابا! مگر هنوز فیلم برای دوربین آنالوگ پیدا میشود؟ چرا نمیروم با دیجیتال عکس بگیرم؟
پس مشکل فقط باتری
بود. رفتم باتری خریدم انداختم تویش. فرقی نکرد. نه چراغ نورسنجش روشن شد و نه موقع
شاتر زدن پردههای دیافراگم تکان خوردند. گفتند دوربینم خراب است وگرنه دوربین سالم
بدون باتری هم باید شاترش بزند. دوربینم خراب بود. بیست هزار تومان داده بودم که اگر
دوربین خراب بود دچار خسران نشوم اما ناراحتی از شنیدن خرابی دوربین شدیدتر از حدی
بود که انتظار داشتم. دیگر نمیتوانستم به زرنگیام مفتخر باشم. از سکوی افتخار سقوط
کرده بودم. اگر پول واقعی دوربین را بابت خریدنش داده بودم ماجرا کمتر رقتانگیز بود،
شبیه یک داد و ستد معمولی بود، پول دادهام جنسی را خریدهام که حالا فهمیدهام خراب
است و بابتش خشمگینم و حس آدمی که سرش کلاه رفته را دارم. اما حالا جوری جلوی خودم
شرمنده شده بودم که انگار توی مهمانی با لباسهای خیلی شیکم بلند گوزیده باشم، یا وقتی
توجه همه را به خودم جلب کردم که ببینید چقدر خوب بلدم روی بند راه بروم افتاده باشم
تو جوب.
روز بعد دوربین
را بردیم تعمیرگاه مرکزی، ساختمان آلمینیوم در خیابان جمهوری. اسمش را خیلی شنیده
بودم اما گذرم نیفتاده بود. از دیدن آن تشکیلات
چشمهام گشاد شد. لابراتوار بزرگی با میزهای فراوان که پشت هرمیز تعمیرکاری نشسته بود
و دوربینهای زیادی جلویش بود. به ما گفتند برویم میز دوم که کارش تعمیر دوربین آنالوگ
است. آقای مسن کراواتزدهای دوربین را از دستم گرفت. روی میزش دل و رودهی دوربینها
بیرون ریخته بود. مشکل دوربین را گفتم. گفت سالهاست از این دوربینها تعمیر نکرده.
پرسید باتری دارد؟ گفتم دارد. درپوش باتری را برداشت و گفت باتریش لق میزنه. فلزی
گذاشت ته محفظهی باتریها، چفتشان کرد و شاتر را فشار داد و نورسنج دوربین روشن شد.
در پشت دوربین را باز کرد. دوربین را گرفت سمت نور و شاتر زد. پردهها سریع باز و بسته
شدند. مشکل همین بود؟ فقط باتریها لق میزد؟ چقدر باید بابت تعمیر بدهیم؟ هیچی.
بااینکه دوربین
چیزیش نبود، دیگر بابت موفقیتم خوشحال نبودم. از اینکه طی این پروسه اینطوری دستم پیش
خودم رو شده بود، احساس داغان بودن میکردم، سوراخ بودم. رفتار مضحکی که درآدمها زیادی
دیده بودم و یکهو دست کشیدم و توی خودم هم پیدا کردم. در حراج منگو میبینی طرف بابت
خرید شلوار پول زیادی میدهد اما چون با بیست درصد تخفیف شلوار را میخرد خود را برنده
میداند انگار مجانی بهش دادهاند. یا کلی میگردد از این مغازه به آن مغازه میرود
و دست آخر بابت اینکه جنسی را دوهزار تومان ارزانتر از قیمت معمول خریده احساس پیروزی
میکند. منم همینم.
جای خوب ماجرا
رفتن به تعمیرگاه مرکزی بود. دلم روشن شد که توی این مملکت قراضه هنوز جایی هست که
آدمهایش توی یک چاردیواری محصور، بدون اینکه کسی از پشت ویترین نگاهشان کند، کارشان
را درست و دقیق انجام میدهند. چقدر خوب است جایی باشد که آدم اینجوری بهش اعتماد کند.
آقایی که دوربینمان را درست کرد چند دهه توی کار تعمیر دوربین آنالوگ است، متخصص و
قانع. از این شاخه به آن شاخه نپریده و حرص نزده.
فعلن به سهجا
دلخوشم: دیوان عدالت اداری، سازمان تعزیرات حکومتی و تعمیرگاه مرکزی دوربین. به دوتای
اول با شک و تردید، به آخری خیلی محکم.
عالی بود... عالی
پاسخحذفمدتها تفریحم این بود که چاپ قدیم کتابها رو پیدا کنم، یا هنوز به دوربینی که از ایبی گرفتم افتخار میکنم.
پاسخحذففکر میکنم لذتش به خودِ خریده. یعنی این حس که از فرصتی استفاده کردهم که خیلیها نمیکنن. لذتِ فیکیه؟ نمیدونم
توی خرید چاپ قدیم کتابها یا خرید از ایبی زرنگیای وجود نداره، همون لذت خرید چیز خوبه که فیک هم نیست به نظر من. مشکل من احساس زرنگی کردنه.
حذفسوای خصلت اشاره شده در متن باید بگم فوق العاده اند این آقای قاسمی و همکاران! انگار از سرزمینی دگرند، تمام احترامی که در یک مرکز خدمات خارجی می توان دید، در وسط تهران می بینی و چقدر لذت بخش است.
پاسخحذفمجموعه شعر رودئو اثر رضا مرتضوی برندهی جایزهی شعر خبرنگاران و جايزهي ادبي خيام ، توسط انتشارات مروارید منتشر شد . لطفا براي كسب اطلاعات بيشتر به آدرس وب سايتي كه در همين كامنت گذاشته شده مراجعه كنيد . روز خوش .
پاسخحذفwhat mark is your camera?I am looking for Mamiya c330. but it is hard to find. It would be nice if you post your photographs. would love to look at the.
پاسخحذفRaha