اردیبهشت ماه
پدر دوستم را در نمایشگاه کتاب دیدم. غرفه خیلی شلوغ بود. او آن طرف پیش خوان
ایستاده بود و من بین جمعیت. برای اینکه صدایمان به هم برسد باید داد می زدیم. حرف
های معمول زدیم، احوالپرسی و تعارف کردیم. ازم پرسید که دیگر مشکلی برایم پیش
نیامده؟ گفتم فعلن نه. گفت ما هم اون چیزایی رو که گفتن باور نکردیم. منظورش فیلمی
بود که از پرس تی وی و بیست و سی پخش شده بود. گفتم چیو باور نکردید؟ شاید سوالم
را نشنید یا شاید نخواست جواب دهد، حرف عوض شد. خداحافظی کردم و از غرفه آمدم
بیرون. ناراحت شده بودم. به خیالش بهم لطف کرده بود که باور نکرده بود، حالا داشت
سرم منت می گذاشت وگرنه دلیلی برای گفتنش وجود نداشت.
چندبار دیگر
هم مشابهش را از آدم های دیگر شنیدم. یکی گفت ما به شما افتخار می کنیم، اصلن
نگران آن چیزهایی که پخش شد نباش. در یک جمعی بهمان اطمینان می دادند که می دانند
همه ی آن حرف ها زیر فشار زده شده و یک کلمه اش را هم باور نمی کنند. چند هفته پیش
دوستم بهم گفت که اصلن نمی خواهد آن فیلم ها را ببیند؛ فیلم ها ناراحتش می کنند.
خیلی ها یک
بار برای همیشه در مورد فیلم هایی که در زمان بازداشت از متهمان گرفته شده و با عنوان
اعتراف از تلویزیون پخش شده تصمیمشان را گرفته اند: فیلم ها تحت فشار گرفته شده و
گفته های متهمان هیچ ارزشی ندارد. کاش کسانی که گفتند نگران نباشم چون می دانند که
این ها سناریوهای از قبل نوشته شده است دوباره فیلم ها را می دیدند. ما در آن فیلم
ها به چه اعتراف می کردیم؟ فیلم ها را مونتاژ و سرهم بندی کرده بودند. در مورد
من جوری حرف ها را کنار هم چیده بودند
انگار دارم درباره ی زمان حال حرف می زنم در حالی که حرف ها مربوط به شش سال پیش
است. اما گیرم حرف ها مال همین حالا باشد و ملاک همان فیلم های سرهم بندی شده. توی همان هم من داشتم درباره حرفه ام حرف می زدم و به سوال هایی که
مربوط به حرفه ام یعنی روزنامه نگاری بود جواب می دادم؛ درباره ی روند کار با یک
رسانه. آیا در نظر شما هم که نگاه حکومتی ندارید روزنامه نگاری و کار با یک رسانه کار اشتباهی است که آن را باور
نمی کنید؟ آیا اظهار نظر درباره ی فعالیت یک رسانه جرم محسوب می شود که می گویید
این سناریو از پیش نوشته شده و تحت فشار اجرا شده؟
ناراحتم از
اینکه بعضی مثل ربات در این باره فکر می کنند، جایی برای دفاع و تحلیل باقی نمی
گذارند. تا می آیی حرفی بزنی یا توضیحی بدهی صدای هیس هیس کردنشان بلند می شود. پیچ
و مهره را خیلی راحت با هم چفت کرده اند و تکلیفشان روشن است. توی ذهنشان ماجرا را ساده کرده اند و به خیال خود به فرمول درست و اخلاقی و بی نقص رسیده اند. راضی اند و زیر بغل تو هم هندوانه می گذارند که چیزی نگو، ما همه چیز را می دانیم و
تو قهرمانی، تو که چریک نبودی تاب بیاوری. اگر بگویی نه این اعتراف نبود، مصاحبه ای بود که زیر فشار هم گرفته
نشد بهشان برمی خورد، پیششان بی اعتبار می شوی، به خیالشان ترسیده ای و داری از
قدرت نامشروع دفاع می کنی. برای سازندگان هم چه چیز از این بهتر؟ یک بار محتوایی
درست کرده اند که مردم را ترسانده و حالا هرچه دلشان بخواهد توی همان قالب اولیه
می ریزند و واکنش قابل پیش بینی و دلخواهشان را که علاوه بر خیلی چیزهای دیگر، ترس مردم و بی اعتبار شدن
آدمهایی است که جلوی دوربین رفته اند، می گیرند. کاری کرده اند که دیگر گوش ها نمی شنود و چشم ها نمی بیند. کاش اینجوری نباشیم. اینجوری مغزمان کپک می زند.
(بدیهی است که ماجرا را به موارد مشابه دیگر تعمیم نمی دهم. دارم از تجربه ی خودم حرف می زنم.)
(بدیهی است که ماجرا را به موارد مشابه دیگر تعمیم نمی دهم. دارم از تجربه ی خودم حرف می زنم.)
روزایی که داداشم رو بازداشت کرده بودن، واقعا بدترین روزای زندگیم بود... توضیح دادن چیزهایی مثل همین از همه بدتر بود... توضیح هم که نمی دادی، به همه بر می خورد. اول باید خودمون رو درست کنیم.
پاسخحذفdonyaye badie doostam! bezar zaman begzare!
پاسخحذف:)) خیلی اشاره ی جالبی بود
پاسخحذفمرضیه رسولی نازنین
پاسخحذفمن هیچ وقت ندیدمت. قبلن از گودر دنبالت میکردم و الانم وبلاگتو میخونم. خواستم بگم به نظرم همیشه خوب بودی و امیدوارم همیشه خوب باشی.
به هرحال حرف یکی است: باور نمی کنیم در آزادی و با تعقل خودتان عین این جمله ها را به منظوری که می رسانند گفته باشید. شما هم دیگر این قدر این و آن را سرزنش نکنید و خود خوری هم نکنید و صفای دل و سخن آدم باصفا را به همان که هست بپذیرید.
پاسخحذف