سه‌شنبه

تو سایه ی سبز میراث یک باغ


ساعت نزدیک چاهار بود و هنوز ناهار نخورده بودم. دوست داشتم یک جای جدید، غذای خوب و ارزان بخورم، چه انتظار سخت و تقریبن محالی. بهم پیشنهاد رستوران شاندرمن و ساندویچ فرد بلوار را دادند. به بلوار نزدیک بودم. خیابان فلسطین را رفتم پایین و رسیدم بهش. ساندویچی را دیدم ولی نفهمیدم این همان فرد بلوار است. ازش قبلن بندری خریده بودم و کیف کرده بودم. صبح ها از کنارش رد می شوم و آدم هایی را می بینم که ساعت هشت با جدیت ساندویچ می خورند. گفتم پیاده بروم و سری هم به شاندرمن بزنم.

از پیاده روی وسط بلوار رفتم. بلوار کشاورز تنها خیابان در تهران است که وسطش پیاده رو دارد؟ اگر جای دیگری هم هست نشانم بدهید بروم آنجا را هم متر کنم. هوا ابر بود. برگ ها زرد و قرمز و سبز به هم پیچیده بودند. انگار پیاده رو را آب و جارو کرده بودند که برق می زد. روی نیمکت ها تک و توک آدم نشسته بود. چند نفر را دیدم که روی چمن خیس نشسته اند و توی ظرف های یک بار مصرف غذا می خورند. گربه ای هم کنارشان نشسته بود و ظرف یکبار مصرفی جلویش بود. انگار زودتر از بقیه شان دست از خوردن کشیده بود. نشستم روی نیمکت روبرویشان. بلند شدند ظرف ها را برداشتند و راه افتادند و گربه هم کنارشان راه افتاد. کارگرها داشتند جوب بزرگ بلوار را تمیز می کردند. یاد بهمن افتادم که بهم گفته بود وقتی دارم توی پاییز تهران قدم می زنم یادش بیفتم. نمی دانستم همین که یادش افتاده ام بس است یا نه. آیا باید برگی چیزی هم جمع کنم بدهم به مسافر ببرد برایش؟ چطور است عکس بگیرم برایش بفرستم؟ دوربین همراهم نبود. تازه عکس این همه را حیف و میل می کند.

بلند بلند ابی خواندم: تا تو جلوه کردی ای سایه ی خوب، مهربون با یه بغل سبز و آآآآآب. کاش شایعه اش پخش می شد که ابی این را در وصف بلوار کشاورز خوانده است. شکمم خالی ولی حال خوبی بود، ببین اگر سیر بودم چه عیشی می شد. توی این خیابان برای عابر پیاده چه ارج و قربی قائل شده اند، انگار عابر پیاده بودن شغل انبیاست. راه افتادم و رسیدم به هتل بلوار که رستورانی هم به همین اسم پایینش دارد. رفتم طرفش و از پشت شیشه تو را نگاه کردم. خیلی شیک و پیک بود. شاندرمن همین است؟ بعدن فهمیدم نه شاندرمن آن طرف خیابان است. چند نفر این طرف و آن طرفش پشت میزها داشتند غذا می خوردند. سعی کردم با یک نگاه بفهمم چه می خورند اما نشد. همان موقع دوتا گارسن خیلی شیک و کراوات زده آمدند طرفم. دست یکی شان دیس سیب زمینی سرخ کرده بود. این یکی دیس را از آن یکی گرفت و گذاشت روی میزی که کنار پنجره بود و به مشتری ها که دوتا دختر جوان چادری بودند لبخند گل گشادی زد. بی خیال بابا. رفتم تو منو را گرفتم و آمدم بیرون. چیزی نداشت که خیلی هوسش را داشته باشم جز همان سیب زمینی ها که توی منو نبود. راه رفته را برگشتم. رسیدم به ساندویچ فرد بلوار و رفتم تو و منویی که روی دیوار بود را نگاه کردم. در اوج کمال طلبی هیچ کدام را نپسندیدم. خرید کردم آمدم خانه و سوپ پختم.

۵ نظر:

  1. خیلی خوب بود! بلوار کشاورز خیلی خوبه کلا! و شاندرمن هم عالیه! اگه گول قیافش روخوردی که فکر کردی گرونه اشتباه کردی! قیمتاشون خوبه واقعن!

    پاسخحذف
  2. پست هایت را دوست دارم، و از وقتی فهمیدم شما هم زرچ می روی امیدوارم روزی اتفاقی آنجا ببینمت.

    پاسخحذف
  3. پیاده روی هتل بلوار جای امنی است برای ره رفتنای پاییزی طولانی

    پاسخحذف
  4. یادم رفته بود که ما هم یک زمانی میرفتیم رستوران بلوار ناهار میخوردیم. اصلاً اسم رستورانش هم یادم نبود تا این پست را خواندم. همان حوالی کار میکردیم زمانهای خیلی دور. یک غولی بود که هر وقت من دلم غذای خوشمزه میخواست من و دوستم را ور میداشت و میبرد رستوران بلوار ناهار مهمانمان میکرد. یک جایی هم آن حوالی بود که ته چین خیلی خوبی میداد. یعنی کباب میداد ولی ته چین برنجش خیلی عالی بود. جلوتر از بلوار بود وقتی به سمت میدان ولیعصر میرفتی. سمت راست داخل یکی از خیابانها.

    پاسخحذف
  5. این پست هایی که هم حالتو خوب می کنن و هم بعد مدتی امانتو می برن...

    پاسخحذف