یکشنبه

با امیلی در خیابان


از سهروردی پیچیدم تو آپادانا که بروم سمت خیابان نوبخت و مثل کفتاری سر جنازه ی کتابفروشی طرح نو برسم و با بیست درصد تخفیف ازش کتاب بخرم. یک ربع به شش بود. هوا خاکستری شده بود و خیابان و مغازه ها رنگ چرک دم غروب را داشتند، خیابان های این ساعت از روز را دوست ندارم، مغازه ها و ماشین ها در تردید روشن کردن یا نکردن چراغ هایشان هستند و نور در تعلیق است ولی نگاهم رفت بالاتر، نوک ساختمان های بلندتر هنوز از نور خورشید، طلایی بود؛ زنده و خوشرنگ و دور. طبق معمول هر روز که تا نشانه ای می بینم مغزم سریع فلاش بک می زند و دوباره همه چیز را از اول مرور می کند، رفتم به پارسال این موقع. از توی هواخوری که دورش را دیوارها گرفته بودند، تنه و برگ های درخت های بلند پیدا بود، چنار بودند؟ احتمالن. نوبت دوم هواخوری روزانه وقتی درباز می شد و دمپایی ها را پا می کردم، اولین چیزی که دنبالش می گشتم خورشید بود تا بفهمم ساعت چند است. خودش را نمی دیدم اما روی شاخه های نوک درخت ها ردش را پیدا می کردم. شاخه ها در نور می درخشیدند؛ نرم ترین صحنه ای که هر روز می دیدم، جیره ی روزانه ام، و سیر نمی شدم. دست و پایم یخ بود اما اگر می شد به نوک درخت ها دست بزنم حتمن گرمم می شد. قدر آفتاب را خیلی بیشتر از قبل و خیلی بیشتر از حالا می دانستم. هواخوری نوبت صبح صورتم را کاملن می گرفتم بالا که نور بهش بخورد، توی قسمت آفتابی راه می رفتم، عقب نشینی آفتاب را موزاییک به موزاییک دنبال می کردم. به خودم دلداری می دادم که چه خوب که در سردسیر زندگی نمی کنیم و وطن آفتابگیر است. تحمل حکومت دیکتاتور در کشوری سردسیر، حتمن رنج مضاعف بود.

۶ نظر:

  1. جمله آخرت عالی بود مرضیه. یاد کتاب های سولژنتسین افتادم.

    پاسخحذف
  2. با اینهمه زخم و دردی که در این نوشته هست من قلبم در خط آخر آنجا که می‌نویسید موزاییک به موزاییک تپید و گرم شد

    پاسخحذف
  3. خوشگل نوشتی، مخصوصا که گرم هم بود

    پاسخحذف
  4. امیدوارم روزی بیاد نه شما و نه امرایی ها تحت فشار نباشید.

    پاسخحذف
  5. راستش اصلا قصد اینو ندارم که با ایراد از بقیه ، خودم رو بالا بکشم. پس حتما منو می بخشین اگه اینو می گم:
    راستش به نظرم نویسنده متن دوست داره ثابت کنه، احتمالا بیشتر از ما به خودش، که می تونه بنویسه. اینقدر در این کار اغراق می کنه که اصل مطلب از دست می ره.
    به کار بردن بیش از حد تشبیهات، صفات،قیود و ... کار نوسنده رو خراب کرده.
    بذارین یه کم زیاده روی کنم. می خوام اولین درس نویسندگی رو بهتون یاد آوری کنم:
    نوشته بر مبنای "فعل" و "اسم" ارزش گذاری می شه. به کار بردن قید و صفت نشون دهنده ضعف در انتخاب اسم و فعله.
    باز هم عذر می خوام که جسارت شد.

    پاسخحذف