مرد وسط مغازهی فرشفروشی وایساده بود و داشت اون طرف خط،
به آقای شجریان سلام میکرد. برگشتم نگاش کردم، نمیدونم انتظار داشتم کیو ببینم؛ مشکاتیان؟
طرف تلفیقی از علیرضا قربانی و سالار عقیلی بود. گفتم حتمن یکی از شاگرداشه. نمیشه
کسی زنگ بزنه و با شجریاننامی صحبت کنه و اون آدم همون شجریانی که همه میشناسیم
نباشه. مگه چقدر شجریان تو کل دنیا وجود داره؟ فقط سهتا؛ ممرضا و همایون و مژگان.
ولی صبر کن ببینم، اگه خود شجریان بود طرف به چه جراتی بهش نگفت استاد و گفت آقای
شجریان؟ الان دیگه رایان پسر نوجوانش هم پدرش رو تو خونه استاد صدا میکنه. پس
حتمن اون نبوده. شاید همایونشون بوده. همایون تا وقتی پدر در قید حیاته، از استاد
خطاب شدن محرومه. این لقب تو خانوادهی شجریان موروثیه ولی فکر نکنم هیچوقت نصیب
مژگانشون بشه.
یکی دوسال بعد از زلزلهی بم، شجریان برداشت یکسری خبرنگار
رو با خودش برد بم که با هم از پروژهی باغ هنر بازدید کنن. هنوز چیزی ننوشته بودم
که استاد بگه چون بلیت کنسرت بهت ندادم علیهم نوشتی یا هنوز اون گندو تو روزنامه
نزده بودم. سر کنسرت امریکا، تو صفحه موسیقی روزنامه یه گزارش چاپ کرده بودم
دربارهی اجرا، عکس گزارش هم سالن خالی اجرا بود با گلیم و چندتا تشکچه و مخده. احتمالن
چنددقیقه بعد درها باز میشد و جمعیت مییومد سالنو پر میکرد. به صفحهبند گفتم
در توضیح عکس بنویسه محل اجرای شجریان در امریکا. گوشش کنسرت رو چیز دیگهای شنید
و منم بیدقتی کردم و فرداش دیدیم توضیح عکس اینه: محل اسکان شجریان. احتمالن با
توجه به اون تشکچهها و بالشها مخاطب شک نمیکرد که بعله، استاد تو امریکا همینجا
ساکنند.
ولی سفر بم، سفر خوبی بود. شجریان هم در مقام میزبان واقعن
سنگ تموم گذاشت. بعضی خبرنگارها باورشون نمیشد که با استاد آواز ایران نشستن سر
یه میز و نیمرو لای نون بقچه میکنن یا ماست میریزن رو برنج. بعضیا در طول سفر
پلک نزدن که چیزی از دستشون نره. فکر کنم از اون دوسه روز، بیش از یه میلیارد عکس
تهیه شد. خود شجریان رو هم میدیدیم که دوربین دوست داره و خیلی پایهی عکس
گرفتنه. اگه کسی نمیرفت باهاش عکس بگیره فکر میکرد از چیزی دلخوره؛ میرفت سراغ فرد
مذبور و جویای احوال میشد و دلجویی میکرد. منم باهاش عکس دارم، گذاشتم بهوقتش
رو کنم.
خیلی بهش میگفتن
برامون آواز بخون. موقع این درخواست معذب و عرقریزان میشدم. دلم میخواست با بیل
بقایای به جامونده از ارگ رو بریزم تو دهنشون. یعنی چی که استاد برامون آواز بخون؟
اگه استاد به زبون دیگهای تکلم میکرد حتمن ازش میخواستن که یه کم هم به اون
زبون برامون حرف بزنه یا بخونه. مگه سیرکه که راه و بیراه از یکی توقع شیرینکاری
دارید. برای مردم فرق نمیکنه فرد شیرینکار یه طفل چارسالهس یا یه بزرگسال شصت و
اندی ساله، هر کی هست و در هر مقام و موقعیتی هست باید بریزه وسط و سرگرم کنه. هربار
که این درخواست میشد استاد با لبخند و سخاوت خاص خودشون رد میدادن، حرفو عوض میکردن
و یه گوشه از زمین خاکی رو نشون میدادن و میگفتن اونجا رو نگاه کنید، اونجا
قراره کلاس تنبکنوازی بشه.
تا اینکه بالاخره یه شب کنار دریاچه مصنوعی که تازه ساخته
شده بود آواز خوند. همه پهن شده بودیم رو زمین و من کنارش نشسته بودم. یادم نیست
چی خوند ولی شنیدن صداش از اون فاصلهی نزدیک، بدون میکروفن و هیچی، سِحر کرد. صداش
موجود زندهای بود که تا از دهنش بیرون مییومد رشد میکرد و بالغ میشد و پر میکشید.
اگه دستتو بلند میکردی، حتا میتونستی به صدا دست بکشی، میتونستی یه کم ازش تو
مشتت جمع کنی، چشماتو ببندی و بمالیش به صورتت، یا یه پالتوی گرم و مرغوب واسه
زمستون از توش دربیاری. اون موقع بود که تازه فهمیدم میکروفنها چه جنایتی میکنن،
صدا رو میگیرن و یه چیز دفرمه و مچاله تحویل میدن. استاد زیاد مایه نذاشت و
برامون از اون چهچهههای مخصوصش نزد و اصل جنسو بدون شاخ و برگ اضافی تحویلمون داد.
وقتی از اونجا بلند شدیم منم به خیل زلزنندگانش پیوسته بودم. تصمیم گرفتم همون شب
برم پشت در اتاقش تو هتل، گوشمو بچسبونم به در و ببینم خروپفهاش چه کیفیتی داره؛
آیا وقتی خروپفها اوج میگیره تبدیل به چهچهه میشه؟
ولی همراهانمون بسشون نبود، هرکی بهشون زنگ میزد، یه دور
هم گوشی رو میرسوندن به شجریان که با اونور خط چاق سلامتی کنه. یه پسری بود که هر
روز یکی از فامیلاش بهش زنگ میزدن، اونم بعد از دوجمله گوشی رو تحویل میداد به
استاد و بعد از نیم ساعت مییومد تحویل میگرفت. ولی هرگز ندیدم استاد خم
به ابرو بیارن؛ تا این حد مردمدار و تا این حد رئوف با توده.
چه قدر خوب مینویسی آخه. چه قدر طنزت خوبه.
پاسخحذفاستان ربط گوز و شقیقه یا کور مکوریهای سوراخ گم کرده
پاسخحذفاینی که میگم براتون مربوط به همون زمانا میشه. مربوط به دورهی سی و چند سالهای که هنوز نرفته. مربوط به روزایی که نیمی دست گذاشته بودن روی دهن و چشم نیم دیگه. اون نیمهی دیگه هم هُل و زور میآوردند دست اینا را بزنن پس. میشه گفت زمونهی دست قاطی دست قارا قورتی. میون این تقلا چه پنگال و ناخنی نبود که فرو نره توی چشم و چار و لب و لوچه هر دو طرف. پس این طرف آن طرف چهها که نمیدیدی از خیل عظیم دهنای کج و کول و چشم و چارای چپل چپو. نه میشد جلوی پات رو دید نه کمی یا قسمتی این طرف اون طرف رو. کلن مختل بود مرکز دید. اصن مرکز کدوم گوری بود این وسط. زاویه چرخیده بود معلوم نبود کدام وری. هرکی تو هر سوراخی که گیر میآورد با همون دید کور مکوری سرک میکشید. معرکه فقط همون سوراخه بود این وسط که بگیریش. دیگه بعدش القاء باقی.
دهن هم دهن نبود که. ناعضوی بود کج و کوله. یه چیز قر و در هم مچالهای که فقط گاه به گاه ازش حبابکی میزد بیرون که چند ثانیه بعد بیصدا میترکید تو هوا. حتی توی خواب بختک هم جای خودشو پیدا نمیکرد و به جای این که بشینه روی سینه مینشست روی دماغ. این بود که خوابها هم پر شده بود از پرت و پلاهای فرا سوررئالی که هزارتا فروید هم نمیتونست تحلیلاش کنه. نهایت آمال هر کی این شده بود بتونه بدون این که حبابکی از دهناش در بیاد صداشو بکشه رو سرش و نظر دیگرون رو بکشونه سمت خودش: بابا یه نظر بنداز این ور، شد ته آمال و آخر حسرت. این مصیبتی بود که فقط خلاقیت طلب میکرد و کلی نبوغ. برا اینا هم هوای تازه و پاک حیاتی. از اون طرف هم سوراخای نفوذ اکسیژن بسته بوده و خوب نمیرسیده به مغز. نتیجه همون شد که شاعر ملی سه دهه پیش از این سروده بوده. همان آتشفشان خشمی از هر گاو گند چاله دهان. حالا دیگه به مقیاس رشد جمعیت هم تکثیر شده بودند اینا. وضعیتی بود ها. هوا پر از حبابکهایی از دهانهای بسته که شب قبلاش بختکی نشسته بود رو دماغ شون. تهاش هم این که هر کی گفته و هر کجا نوشته چرته. درست از آن همون زمون بود که گوز و شقیقه به هم ربطیدند.
ببین! خوش به حالت! یعنی خوش به حالت! ردیف اول کنسرت هم نه! کنارش نشستی !از اون فاصله که در اصل فاصله ای هم نبوده صداشو شنیدی!میفهمی یعنی چی؟؟؟
پاسخحذفمنم اگه بودم اون کسایی که اونجارو با سیرک اشتباه گرفته بودند از صحنه ی روزگار محو میکردم!
استاد آواز ایران هست ، ولی چه دلیلی داره ازش بت اخلاقی بسازید ؟ ایشون همونی هست که گفته من اگر آروغ بزنم مردم به به چه چه میکنند . ایشون همونی هست که با هر گروهی کار کرد بعد دو سه سال باهاش نساخت . اون کلمه توده هم خیلی جالب بود ، یاد آقا افتادم که فکر میکننه مردم گوسفندن !
پاسخحذفهووم
پاسخحذفمنم از یکی که تو اون عروسی بوده، شنیدم که
طرف میره همینجوری سر راه کارت عروسیشو میندازه تو خونه شجریان، بدون اینکه شجریان بشناستش
اینم همینجوری پامیشه میره عروسی یارو :))، یارو هم یه صندلی میزاره کنار خودش و زنش و سه تایی تو کل مراسم کنار همن
تو همه عکسای عروسی هم داماد داره با استاد حرف میزنه و عروس تنها نشسته :))
گزارشی از سفر مشابه استاد به کردستان عراق
پاسخحذفhttp://youtu.be/yJ48yGWb-oM
عالی
پاسخحذف