مردم از یه زمانی به بعد تصمیم گرفتن دعوا نکنن و بحثو
زیادی کش ندن و سر و تهشو با جملههای صلحآمیز «نظر شما هم محترمه» و «این چیزا
البته سلیقهایه» هم بیارن. هر روز هم داره به دایرهی چیزایی که خوب یا بد
بودنشون سلیقهایه اضافه میشه. چون تو دوره زمونهای هستیم که تمایل مردم به بحث
زیاده، زیاد پشت کامپیوتر میشینیم و میگیم حالا که حوصلهمون سررفته چه کار
کنیم؟ بحث کنیم. مثلن ممکنه دونفر سر اینکه چه مسکنی برای کمردرد خوبه بحثشون بشه
و کار به جاهای باریک بکشه و بیم اون بره که پردههای ضخیم احترام فروبیفته،
بنابراین یکی تصمیم میگیره با پیش کشیدن مبحث سلیقه آب رو آتیش بریزه. اینجوری
همه چی موازی پیش میره و کسی متضرر نمیشه، احتمال تصادف پیش نمییاد و کار به
کشتی گرفتن نمیکشه. من میگم خیلی خوشم مییاد آدما وقتی میخوان مترو سوار شن
همو هل میدن که جا گیرشون بیاد و تو میگی آره خب این نظر توئه و سلیقهت
اینجوریه ولی سلیقهی من این نیست.
بحث محصول رو جذاب میکنه ولی انتقاد قویتر اونو از ریخت
میندازه. مراد از بحث سازنده هم بحثیه که باعث نشه محصول تخریب و روانهی سطل
زباله شه. این تخریبها خلاف رویهی مصرفگرائی و سرمایهداریه و دیگه الان ما با
این تنوع «تجربهی زیسته»، عبارتی که این روزا مده، نمیتونیم چیزی رو زیر سوال
ببریم. سرمایهداری خیلی زحمت کشیده این چیزا در ما درونی شه و به لطفش سیبزمینی
پشندیای خوبی شدیم. هر جا کلاهمون داره میره تو هم بدون نیاز به وساطت ارباب
سرمایه، با پیش کشیدن بحث سلیقه و تجربهی زیسته کاری میکنیم که اولن هیچ محصولی
برچسب بیارزش نخوره و بیمصرف نمونه و بعد هیچ وقتی برای مصرف کردن تلف نشه. هیچ
تولیدی بیارزش نیست، شما فقط باید برسونیش به دست آدمی که سلیقهش اینه و این تو
تجربهی زیستهش جواب میده. دوران دور
ریختن چیزا سر اومده. الان فقط داریم از همهچی انباشته میشیم. باز جای شکرش
باقیه که یه چیزایی قطعیه و هنوز به زهر سلیقه آلوده نشده. کاش اونا رو ازمون نگیرن. خدا رو
صدهزار مرتبه شکر که وقتی میگم این بادمجونا چقدر موقع سرخ شدن روغن میخورن برنمیگردی
بگی این نظر توئه ولی تجربهی زیستهی من میگه بادمجونا تو مصرف روغن خیلی صرفهجو
هستن.
من روزی سیبار (با اغراق) به اینجا سر میزنم. حتی وقتی میخوام سایر وبلاگها رو بخونم هم از لینکستان اینجا شروع میکنم. میدونی چرا این رو گفتم؟ یه مقداری حال به هم زنه گمونم. هیچ وقت از این کارا نکرده بودم، که برم پایین نوشتهی کسی یک کامنت غیر مرتبط بذارم، که نمونههای زنندهش همون جذب مشتری بود که وبلاگ خوبی داری و به منم سر بزن و با یه نوشتهی تازه به روزم و از این حرفها. نه این رو باید میگفتم جون وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم که یه خوانندهی معمولی نیستم دیگه، چندین وقته که یه طرفدارم واقعن. یه طرفدار براش مهم نیست که بقیه چی بارش میکنن وقتی میره از کسی که طرفدارشه امضا بگیره. چیزی که خیلی وقته توی خیلی جاها حل شده ولی برای خود من به شخصه یک کسر شان و خود کوچیک کردن به نظر میرسید پیشتر از اینها. طولانی شد. میخواستم بگم من سوای هر چه که هستید و کردهاید، به عنوان یک خوانندهی که طرفدارت شده همیشه از نوشتههایت لذت بردهام. خوش باشی.
پاسخحذفوای از سرمایه داری
پاسخحذفمن هم از اون ادم هام که دیگه نسبت به هیچ موضوعی نظر خاصی ندارم و این نسبیت، من رو سیب زمینی کرده به قول خودت. ولی از دیدن ادمهایی که باهم سر موضوعات مختلف جنگ و جدل میکنن بیشتر تو فیسبوک هم حالم به هم میخوره! اتفاقا از فیدبک هایی که ادم اونجا میگیره بیشتر سیب زمینی های محترم میبینه یا ادم های پرخاشگر که انتقاد مخرب میکنن... من که نمیفهمم رویه درست چیه!
پاسخحذف