آن سفری که با شجریان رفته بودیم بم، جلوی ارگ
که زلزله خرابش کرده بود، با هم عکس گرفتیم. همهی آدمهای آن سفر یک عکس اینطوری
با شجریان گرفتند. من آن موقع در قید استاد نبودم، گرچه الان هم نیستم اما
باهاش نرمتر شدهام. آن عکس که به گمانم سال ۸۳ گرفته شده بود، تا سال ۸۸ روی هارد کامپیوترم بود. فکر کنم سر جمع سه بار هم فولدر را باز
نکردم که عکس را نگاه کنم. تا اینکه زمستان سال ۸۸ وقتی زینب
را دستگیر کردند، کامپیوتر و تمام وسایل من را هم بردند و بعد از چندماه فرمت شده
تحویل دادند. هیچ عکسی باقی نمانده بود، نه آن عکس و نه عکسهایی که در آن چندسال
گرفته بودم. بعدها توی ایمیلم را گشتم شاید برای کسی فرستاده باشمش،که انگار
نفرستاده بودم و پیدایش نکردم. عکس با دوربین دیجیتال گرفته شده بود و میدانم
حالا هیچ حضور فیزیکی در این دنیا ندارد، مثل عکسهای دیگری که فرمت شد و اکثرا مال
سفرهای زیادی بود که رفته بودم. بیشتر سفرهای عمرم را از ۸۴ تا ۸۸ رفتم و بعضیوقتها
فکر میکنم اینهمه سفر رفتن شاید به این خاطر بوده که عکسهای زیادی ازشان داشته
باشم که بعدا فرمت شوند و حسرتشان به دلم بماند. وقتی عکسی ازشان ندارم انگار
نرفتمشان. چون آنها بودند که بهشان حیات دائمی میدادند. سفرها در حافظهام حضور
نیمبند رو به زوالی دارند، عکس حافظه را مرمت میکرد که حالا آن هم وجود ندارد.