یکی از آشناهای ما اسمش عصمت بود، به نامزدش و خانوادهی نامزدش گفته بود بهش بگن روشنک، بعد اینا هر بار با هم حرفشون میشد خانوادهی نامزده برمیگشتن میگفتن خوبه خونهی بابات اسمت عصمت بود واسه ما دم درآوردی. (چرا میگم بود؟ چون مرد بعدن.)
طرف اسمش تو شناسنامه آنجلیناست، اسمش رو دوست نداره، برای خودش اسم آنجلا رو انتخاب میکنه و به بقیه میگه به این اسم صداش کنن. ما نمیتونیم کنار بیاییم با این قضیه. در ظاهر میپذیریم و میگیم باشه، اما پیش خودمون قضاوت میکنیم و مسخره میکنیم. میگیم طرف تازه به دوران رسیدهس، طرف از هویت خودش، از تبارش فراریه. برای ما شناسنامه از هر واقعیت بیرونیای قطعیتر و انکارناپذیرتره. مثل آدمایی که به تلویزیون ایمان قلبی دارن. اگه بهشون بگی پدرتون تو جریان گروگانگیری کشته شده، حرف شما و صدای لرزان شما رو باور نمیکنن اما اگه اینو از تلویزیون بشنون حتا اگه دروغ باشه باور میکنن. مثل آدمایی که فکر میکنن رو چیزی که نوشته شده نباید حرف آورد و کتبی مهمتر از شفاهیه.
شناسنامه چیه دیگه؟ چرا انقدر بهش ارزش میدیم و گندهش میکنیم؟ بندازیمش دور مزخرفو، اگه مشکلی پیش اومد با من. چرا نتونیم هر اسمی دوست داریم واسه خودمون انتخاب کنیم و بگیم به همون اسم صدامون کنن. یکی اسمش مذهبیه خودش آدم مذهبیای نیست و دوست نداره اسمه رو، ولی چون بقیه ممکنه قضاوت کنن و بگن چرا از خودت فرار میکنی، اسمش رو عوض نمیکنه و تا آخر عمر با همون اسم زندگی میکنه. بعد من امل مسخره میکنم، درگوشی به بقیه میگم این اسمش آنجلا نیستا، آنجلیناست، گول نخورید. املم که فکر میکنم هویت به شناسنامهس. دلیلی نداره اسمی که والدین دوست داشتن ما هم دوست داشته باشیم. این چه جبر الکیایه که فکر میکنیم ازش راه گریزی نیست. این که دیگه اجبار نیست. میشه عوضش کرد. خیلی چیزای دیگه هم هستند که فکر میکنیم جبرند و نمیتونیم توشون دست ببریم. یعنی شاید اصلن به فکرمون نرسیده که میشه یه چیزایی رو عوض کرد و نچسبید به همون اولی. میشه عوض کرد و نچسبید به رویهی گذشتگان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر