روزنامه را دوباره بستند. آدمهای کمتری نسبت به قبل سراغم را گرفتند و جملهای برای همدردی فرستادند. توقیف دیگر تازگیاش را از دست داده، روتین و عادی شده. پنج سال پیش که روزنامهای که تویش کار میکردم توقیف شد چشم خیلیها اشکآلود بود، ماجرا برایشان تکاندهنده بود اما حالا جزئی از زندگی روزنامهنگار در ایران است. گذاشتهایمش یک جایی که همیشه جلوی چشم باشد و فراموشمان نشود و دل خوش نکنیم. مثل چندسال پیش به چه کنم چه کنم نمیافتیم. حالا اگر کسی شغل دومی نداشته باشد به او میگوییم بیفکر. اگر نک و نال کند میگوییم ای بابا مگه چیز تازهایه؟ ادا درنیار. توی جنگ مردن عادی است، کشته که زیاد ببینی اشباع میشوی، فاجعه هم عادی میشود، دیگر بیهوا بر سرت فرود نمیآید، خرامان و بیعجله راهش را به همهی زندگیات باز میکند.
دیگر کسی حال به جا آوردن آن رسم منسوخ را ندارد: اگر روزنامهای توقیف میشد، بچههای روزنامههای دیگر برای همدردی میآمدند. به قول خورشید این بار ماجرا در سطح دیپلماتیک برگزار شد. مدیرمسئولها آمدند و چندجملهای گفتند و رفتند. روز بعد از توقیف مثل روزهای دیگر آمدیم پشت کامپیوترهایمان نشستیم و صفحهها را بالا و پایین کردیم، ناهار خوردیم، کشوها را از وسیله و کتاب خالی کردیم و زدیم بیرون. حوصلهی خداحافظی طولانی چندنفر که ماجرا هنوز برایشان جدی بود را نداشتم. حوصلهی امیددادنها و غصهخوردنها و جملات و پندهای حکیمانه را هم. دیگر حتا برای آنها که بهش افتخار میکردند، کار کردن در ده بیست روزنامهی توقیف شده افتخاری ندارد. الان توی صورت کسی که مفتخرانه با انگشتانش میشمرد تا به حال شاهد چند توقیف بوده میخندیم و با انگشت نشانش میدهیم. از من میشنوید هرجا پای شمردن چیزی با انگشتان دستها به میان آمد فوری سخنران را خفه کنید. افتخار کردن به عادت مبتذل است. شوکه شدن از عادت مضحک و غیرواقعی است. مرثیهسرایی برای عادت، آدم را خلوضع میکند.
گم شده است,چیزی,جایی, که هیچ کس نمی داند چیست, که هیچ کس نمی داند کجاست...قبول دارم زحمت داشت, کار کردن در روزنامه هایی که نه به انگشت بلکه با دست هایمان چپی و راستی بودنشان مشخص می شد, روزنامه هایی که هر چه می نوشتیم به گوش نمی رسید که هیچ به چشم هم نمی آمد مگر زیر شاهی ها و تره فرنگی هایی انجمن زنان در حیاط خانۀ استیجاری.
پاسخحذفروزنامه هایی که یک بار هم شیشۀ نگاهمان را با آنها تمیز نکردیم.تنها و تنها نوشتیم, شاید برای عده ای سودی داشت...
سواد هم که آرام آرام تحریم شود به این نگرانی می افتم که همین آمار کوچک اندام مطالعۀ ایرانیان را با چه چیز دیگری می خواهند حفظ کنند که روزنامه نباشد؟
آری, گم شده است چیزی, جایی که هیچَش ارزش نیست.
آبتین جاوید
عالی
پاسخحذف