خانه را توی پیادهرویهایم پیدا کردم. پیادهرویهایی که ماجراجوییهایش محدود میشود به سرک کشیدن به کوچههای اطراف مسیر هرروزهای که میروم و میآیم. یک شش ضلعی را بردارید از وسط ببرید و با فاصله بگذارید کنار هم، جوری که در فاصلهی بین آنها، یک ششضلعی نصفهی دیگر اما برعکس جا شود. خانه این شکلی است. آن وسط، در ورودی خانه است که با باغچهای کوچک و حصاری فلزی از کوچه جدا میشود. در خانه چوبی است و بهش رنگ سفید زدهاند و کلون دارد. گیاهان باغچه تر و تازهاند. یک بار دیدم زنی که احتمالن صاحبخانه است بدون روسری با یک پیراهن گلدار و پاهای لخت شیلنگ دستش گرفته بود و باغچه را آب میداد. تابستان بود.
برای اینکه خانه را ببینم و از جلویش بگذرم خیلی وقتها راهم را کج میکنم. اول باغچه و در ورودی را نگاه میکنم، بعد سرم را بالا میگیرم و پنجرهها و دو تا بالکنی که روبروی همند پیدا میشوند. خانه دوطبقه است و همهجایش پر از پنجره است، یعنی توی هر ضلع این چندضلعی یک پنجره کار گذاشتهاند و چندتا از این پنجرهها روبروی همند و به چارچوبشان رنگ سفید زدهاند و اگر سرت را عقبتر ببری گلدانهایی را هم که پشت پنجره گذاشتهاند میبینی. بعضی از پنجرهها پرده دارند و بعضی لختند. با اینکه هوا سرد شده اما گاهی در پنجره را باز میگذارند و پردهی حریر سفید از لایش بیرون میافتد. خوبی پنجرهها این است که هیچکدام حصار ندارند و جلویشان نرده نکشیدهاند. صاحبخانه نگران دزدها نیست که روزی سروکلهشان پیدا شود و نردبان بگذارند و از دیوار بالا بروند و شیشهی پنجره را بشکنند یا با وسیلهای بیسر و صدا شیشه را ببرند و داخل شوند؟ صاحبخانه نگران نیست یکبار که بچهها دارند توی کوچه فوتبال بازی میکنند ناغافل توپشان محکم کوبیده شود به شیشه و شیشه را بشکند؟ چه خوب که نگران نیست و نگرانی بقیه در سفت چسبیدن به مالشان و در حصار کشیدن و چاقچور کردن خانههایشان به او سرایت نکرده. نه شیشهها رفلکس است و نه برای استتار توی خانه، ملافههای زشت پشت پردهها کشیده. نمای سرحال خانه آجر بهمنی است. فکر میکنم ده سال ساخت باشد. عجیب است نه؟ از ده سال پیش به اینطرف کی حاضر شده توی همچین جای شلوغی به جای چندطبقه ساختن و استفاده از نماهای گرانیتی و آجرسهسانتی و سیمانی و شیشهای و آلمینیومی و سرامیکی، به دوطبقه قانع شود و از آجر بهمنی استفاده کند؟ دوتا خانهی دیگر هم نزدیکی خانهی خودمان پیدا کردهام که با اینکه تازه ساختند، یعنی پارسال پیارسال ساخته شدهاند اما کل نمایشان را آجر پوشانده. امیدوار شدهام.
هر بار که از جلوی خانه رد میشوم داخلش را هم تصور میکنم. حیاط آن پشت است و باغچه دارد و توی باغچه سبزی خوردن کاشتهاند و منقل بزرگی کنار یکی از دیوارهاست و یک دوچرخه و شاید یک بیل و یک پارو، و ایوانی که تابستانها توی آن مینشینند. کل خانه روشن است، دیوارها با کاغذدیواریای که نقش گلهای ریز دارد پوشانده شدهاند. طبقهی پایین پذیرایی بزرگی است و آشپزخانه و اتاقها همه طبقهی بالا هستند. احتمالن بعضی از شما حواستان پرت این شده که اگر مهمان بیاید و توی پذیرایی بنشیند چطور غذا را از طبقهی دوم بکشند طبقهی اول که به این مساله بعدن رسیدگی میکنیم. یکی از پنجرههای رو به کوچه، پنجرهی آشپزخانهی بزرگ و پرنوری است که اهالی خانه بیشتر اوقاتشان را در آن میگذرانند. دختر خانواده دفتر دستَکش را همانجا روی میز وسط آشپزخانه پهن میکند و چای روی گاز حاضر است و روی میز رومیزی چهارخانه انداختهاند، صندلیها تشکچه دارند و روی کابینتهای یکطرف آشپزخانه، آنطرفی که پنجره دارد پر از گلدان است. کیک پنیر توی فر در حال پخته شدن است و بویش کل خانه را برداشته. تلویزیون روشن است و مرد خانواده جلویش روی کاناپهی شیری رنگ نشسته و دارد روزنامه میخواند و منتظر است این ستون تمام شود و سری به آشپزخانه بزند. زن دارد خریدهایش را توی یخچال و کابینتها جابهجا میکند و از دختر میپرسد که شام را چه بخورند. دختر میگوید امروز درسهایش سبک است بنابراین خودش آشپزی میکند.
شومینه خاموش است و پنجرهها را باز گذاشتهاند. زن سرش را از پنجره بیرون میآورد و مرا میبیند که وسط کوچه ایستادهام و دارم خانه را دید میزنم. با صدای بلند جوری که بشنوم به دخترش میگوید دزد هم زیاد شده. فکر میکند چون به داراییاش زل زدهام بیبروبرگرد ککی به تنبانم است. شاید اگر میدانست دارم با تحسین به زندگیاش نگاه میکنم دستم را میگرفت میبرد تو و همهجای خانه را نشانم میداد. اما حالا فکر میکند دزدم درحالی که اگر یکجو عقل توی کلهاش بود(کدام دزدی است که وسط روز بایستد و زل بزند به خانهای که میخواهد از دیوارش بالا برود؟)، اگر اینقدر در بند زرنگیاش نبود، فکرش میرفت سمت اینکه دارم دنبال آدرسی میگردم، چون بقیه همینفکر را میکنند، یکبار که داشتم اینطوری با ولع به خانهها نگاه میکردم، یکی بهم گفت دنبال کدام پلاک میگردم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر