شمردن آرامش میدهد،
آرامشش از همان جنس آرامشی است که عبادت میدهد؛ ذکر گفتن. مهم نیست چه چیز را بشماری، با انگشتهایت صلوات بشماری، دانههای تسبیح بشماری، یا هرچیز پوچ دیگری را، کار شمردن که به پایان
میرسد میبینی آرامتر شدهای. چه اتفاقی در شمردن میافتد؟ انگار مغز از هرچیزی که
درش انباشته شده و در حال قل زدن است تهی میشود. مادرم مدام در حال شمردن اسکناسهایش
است. میدانم دلیلش نه پولپرستی، که آرامش بعدش است، شمردنیترین شیء دم دست و منطقیترین،
پول است، کار تسبیح را میکند. شمردن به تأخیر میاندازد.
هروقت مستاصل میشدم
شروع میکردم به شمردن که زودتر بگذرد. معمولن روزی یک پرتقال میدادند. نگهش میداشتم
برای وقتهای بیچارگی تا باهاش جشن بگیرم و بهتر شوم. پرتقال را نصف میکردم و نصفش
را نگه میداشتم برای وقت مبادا که در کمینم بود. پوستش را با وسواس ریز میکردم و
میریختم جلویم؛ تمام سعیات را بکن همهی تکهها هماندازه باشند. تکههای ریزشده
را میشمردم و فال میگرفتم. اگر فرد بود، خبر خوشی میرسید، اگر زوج بود هیچ. (اینکه چرا فرد خوب بود و زوج بد، برای خودم هم تصمیم غیرمنتظرهای بود.) قطعات
سنگ مرمر دیوارها را میشمردم، اگر تعداد سنگهای هر دیوار فرد بود خبر خوشی میرسید،
اگر زوج بود هیچ. روپوشی را که اکثر اوقات تنم بود پهن میکردم، کش موهایم را باز میکردم
و با انگشت شانه میزدم و موهای مرده از سرم جدا میشدند و میریختند پایین. موهایم
را میبافتم و شروع میکردم به شمردن. اگر تعداد موها فرد بود خبر خوشی میرسید، اگر
زوج بود هیچ. غذا را به زور فرو میدادم، میگفتم باید پنجقاشق دیگر بخوری تا سرپا
بمانی. میخوردم و غذای باقیمانده را قاشق قاشق میشمردم و از اینطرف ظرف میریختم
آنطرفش. اگر تعداد قاشقها فرد بود خبر خوشی میرسید، اگر زوج بود هیچ. توی هواخوری
تعداد موزاییکها را میشمردم. 9 موزاییک عرض، خبر خوشی میرسد، 14 موزاییک طول، هیچ.
خط کشیدن روی دیوار، به ازای هر روز یک خط، مدام نگاه کردن بهشان، مثل کیلومترشمار
ماشینی که باهاش آمدهای سفر، آرام شدن که ببین تا اینجا دوام آوردی، بیشترش رفته،
کمش مانده. شمردن خطها با اینکه تعدادشان را حفظی. فردند؟ خبر خوشی میرسد. زوجند؟
هیچ. چنگزدن به عددها همه پوچ بود، میدانستم که پوچ است، بدبختانه عددها قدرتی ندارند
و چیزی را عوض نمیکنند اما پوچی آرامش میداد.
چه خوب که اینهمه چیز قابل شمارش در دنیا وجود دارد حتا در جای به آن کوچکی. اگر مذهبی
وجود داشت که در آن عددها را میپرستیدند من مبلغش میشدم.
برای من برعکسه.
پاسخحذفاگه زوج باشه یعنی خوبه اگه فرد باشه...
درخت های توی کوچه رو هم بشمار....
در یکی از داستان های مینیمالی که نوشتم و توی کمدم خاک می خورد ، زنی است که عاشق سمردن است... موهای افتاده بر سرامیکش را هر روز می شمرد... دقیق و مو به مو... تعداد آنهایی که به تخت خوابش آمده اند... و تسبیحی که سر کار در دستش می چرخد... این یعنی دنیای مدرن ما. یعنی همان تکثری که درش غرق شده ایم.. پستت را خواندم و آرام شدم.
پاسخحذفشمردن دورت میکنه از عمق ماجرا، باید بیای سطح وایسی همچین عنکبوت وار که مبادا چیزی در بره و نبینیش، من میشمرم تعداد نقاط کلمات رو، اگه مضرب 5 باشه خوبه میریم بعدی مضرب سه و گرنه دوباره جمله بعدی، پشت سر هم، تا هرجا که بری یعنی ارررره دیدی همه چی زیر دستمه امار همتون و دارم. حالا اینجا تو انفرادی من، دیگه کلمه ها نقطه ندارن، باورت میشه حتی از نقطه هم دریغ کردن ؟؟؟
پاسخحذفیا شمردن ماشینها از پشت پنجره، 206 ها و پرایدها
پاسخحذفبرای 2 ساعت
بعد دوباره از اول با دو ماشین دیگه...
مي گويند فيثاغورس عددپرست بود. چون فكر مي كرد همه چيز شمردني است. اما وقتي كه خودش اعداد گنگ ( غير قابل شمردن) را كشف كرد، به اعتقادش شك نكرد، بلكه ترسيد و آن اعداد را پنهان كرد.
پاسخحذفمارو آتیش نزن دختر با این پستات. می فهممت به روش خودم
پاسخحذف۴۲ رو تصادفی انتخاب کردین؟ آخه در بین گیکها اگه قرار باشه عددی پرستش بشه همین ۴۲ هست:
پاسخحذفhttp://www.wired.com/geekmom/2012/05/42-in-pop-culture/
تصادفی نبود ولی دلیلش هم این نبود. اینجوری بهتر هم شد پس
حذف