جمعه

سرچشمه‌ی حقیقی شر


دارم کتاب "اخلاق؛ رساله‌ای در ادراک شر" را می‌خوانم. پنبه‌ی اخلاق را خیلی جمع‌وجور زده، خست هم به خرج داده،‌ برای همین بعضی‌جاها را از فرط فشرده بودن نمی‌شود فهمید؛ باید دوباره بخوانم،‌ توی ذهنم پهنش کنم و مصداق‌هایش را خودم پیدا کنم. خیلی کتاب به‌دردبخوری است بخصوص در این روزگار اخلاق‌زده‌ی افراطی. اخلاقی که سرش را بگیری و باهاش بروی، می‌بینی تهش به پوچی می‌رسد. خوش‌آب‌ورنگ و توخالی است، می‌خواهد نبود دین را جبران کند و احترام به تظاهر سرلوحه‌ی کارش است. شاید بعدن درباره‌ی مفهوم نفرت‌انگیز "احترام" چیزی نوشتم اما غرض از نوشتن همین چندخط، معرفی کتاب و آوردن چندسطر درخشان آن است.

"انسان در مقام جلاد، مایه‌ی ننگ جانوران است؛ باید جرئت کنیم و بگوییم که در مقام قربانی ارزشش بیشتر از این نیست. ماجراهایی که بازماندگان شکنجه‌ها بازگو کرده‌اند جای تردیدی باقی نمی‌گذارد: شکنجه‌گران و دیوان‌سالاران سیاهچال‌ها و اردوگاه‌ها به این دلیل قادرند با قربانیان‌شان (که شباهتی به این جنایتکاران فربه و پروار ندارند) مانند حیوانات روانه به مسلخ رفتار کنند که این قربانیان واقعاً حیوان شده‌اند. آن‌چه باید آن‌ها را به این روز بیندازد پیشاپیش صورت گرفته است. مکرراً دیده شده که برخی حتا تحت چنین شرایطی همچنان انسانیت خود را حفظ کرده‌اند، اما این‌کار فقط با کوششی عظیم که به دریافتی‌ خیره‌کننده در این شاهدان انجامیده ممکن بوده است؛ کوششی که ایشان، آن را مقاومت درک ناشندنی آن بخشی از وجود خویشتن شمرده‌اند که با هویت قربانی سازگاری ندارد. اگر می‌خواهیم انسان را درنظر آوریم باید او را در همین نکته بجوییم: در آنچه اثبات می‌کند که با حیوانی طرف‌ایم که ایستادگی‌اش- برخلاف ایستادگی اسب- نه در بدن شکننده‌ی او که در عزم راسخ او است مبنی بر این‌‌که همانی بماند که هست: یعنی دقیقاً اصرارش بر قربانی نبودن، محکوم به نیستی نبودن و فنا نبودن، و در یک کلام، موجودی فانی نبودن."

و

"حیوان رنجوری که بر صفحه‌ی تلویزیون نمایش داده می‌شود سهم قربانی [از این سوژه] است و برخورداری از وجدان و وظیفه‌ی مداخله، سهم خیرین. و چرا در این دوپارگی، همیشه همان نقش‌های قبلی نصیب طرفین ماجرا می‌شود؟ کیست که نتواند ببیند که این اخلاقی که بر سیه‌روزی جهان اتکا دارد، در پس "انسانی قربانی"، "انسان خوب و سفیدپوست" را پنهان کرده است؟ از آنجایی که بربریت نهفته در وضعیت را صرفاً از جنبه ی "حقوق بشر" درنظر گرفته‌اند- حال آن‌که ما همواره با موقعیتی سیاسی طرف‌ایم، موقعیتی که مملو از کنشگران واقعی است- این وحشیگری از ورای صلح و صفای مدنی ظاهری‌مان، مانند درخواست انسان نامتمدن از انسان متمدن برای پا به میدان نهادن و متمدن ساختن او جلوه می‌کند. لازمه‌ی هرگونه مداخله به نام تمدن، نخست حقیر شمردن کل وضعیت و قربانیان آن است."

اخلاق (رساله‌ای در ادراک شر)، الن بدیو، ترجمه باوند بهپور، نشر چشمه، چاپ دوم تابستان 1389

۱ نظر:

  1. لازمه ی مداخله برای درمان, رفتاری مثل دکتر از مداخله کننده ی قدرتمند و کار بلد هست با همان بی تفاوتی ای که دکتر برای مداخله نصبت به درد بیمار دارد

    پاسخحذف