یک دهه قبل هرجایی
که کار می کردم دفترچه تلفن اولین و مهمترین ابزار کار خبرنگار بود. مدرک دانشگاهی
و سابقه کار و قلم خوب همه در کنار آن معنا می گرفت. کامپیوتر تازه راهش را به محیط
کار باز کرده بود، اینترنت هنوز تبدیل به همچین غولی نشده بود و آدم ها را جز با تلفن
زدن بهشان یا داشتن آدرسشان نمی شد پیدا کرد. تولید خبر تقریبن جز از راه دسترسی مستقیم
به منبع خبر ممکن نبود. کپی پیست کشف یا اختراع نشده بود. جمع کردن شماره تلفن
آدم های مهم و کسانی که از آنها خبری درمی آمد و نوشتن باوسواس این شماره ها توی دفتری
مقاوم و خوش اندازه یکی از کارهای هرروزه و پراهمیت خبرنگار محسوب می شد و بعد از آن
کار سخت دیگری در پیش داشتی: محافظت از این دفتر ارزشمند.
دفترچه تلفن سرمایه ی خبرنگار
بود و اگر گم می شد دارایی اش به باد می رفت. گم شدن دفتر و غیب شدن
آن اتفاقی متداول بود، چون هرکسی راضی نمی شد شماره ی فلان آدم مهم را به دیگری بدهد.
اغلب دادن یک شماره تلفن از خورجین خودت به خبرنگار دیگری باعث از دست رفتن یکی از
منابع خبرت می شد. منبع خبر را این جوری می شد از گزند در امان نگه داشت و تصاحب کرد.
زیاد پیش می آمد که شماره های اشتباه به هم می دادیم. طرف بعد از ده بار شماره گرفتن
می آمد و می گفت این که اشتباهه و جواب می شنید ئه اشتباهه؟ من همین یه شماره رو ازش
دارم. در نبود هم، دفترهای همدیگر را دید می زدیم و تندتند شماره ها را برای خودمان
می نوشتیم. یواشکی برمی داشتیم کپی می کردیم و روز بعد می گذاشتیم سر جایش. کپی ها را هزار سوراخ قایم می کردیم. روزی می آمد که لو می رفتیم. صاحب دفترچه کپی ها را روی دست بلند می کرد و به این و آن نشان می داد و پشت بندش از حال می رفت. آدمی که بی چک و چانه دفترش را در اختیار بقیه می گذاشت خیلی کمیاب بود.
در محل کار به عنوان پهلوان شناخته می شد. کسانی که دفترچه شان را دزد زده بود در تحریریه
با یک نگاه قابل شناسایی بودند. شبیه کسانی که بمب وسط خانه شان خورده، بی پناه و بی
خانمان، ملتمس و چشم به دست دیگران.
پیش آمده بود که
خبرنگار به منبع خبرش بگوید که جز او با هیچ کس دیگری از فلان نشریه یا خبرگزاری صحبت
نکند، قسم داده بود و قول گرفته بود. بعضی ها هم قبول می کردند. می گفتند من به خانوم
یا آقای فلانی قول دادم که هرخبری داشتم فقط به اون بگم، نه نه نمی تونم با شما صحبت
کنم، خواهش می کنم ادامه ندید، دارید کاری می کنید مرتکب خیانت بشم. خواهش می کنم گوشی
رو بذارید و گرنه مجبور می شم خودم قطع کنم.
دفترچه تلفنم را
هنوز دارم. پر است از شماره های آدم های مرده،
شماره های شش رقمی، کدهای قدیمی. شماره ها را با خودنویس فرد اعلا نوشته بودم، از عجایب
که نداده بودم طلاکوبشان کنند.
(ندا چند سال پیش گزارشی درباره اش نوشته بود.)
(ندا چند سال پیش گزارشی درباره اش نوشته بود.)
خیلی خوب بود این مرضیه! مث نوشتههای قدیمترت بود :*
پاسخحذفچه بامزه که صبح تو اتوبوس داشتم به یه چیز مشابهی فکر میکردم. حالا خیلیم مشابه نیست ولی یه دختری داشت با گوشیش با یه پسری حرف میزد و از صحبتا پیدا بود که جفتشونم خوابگاهین. داشتن قرار میذاشتن که دختره که رسید فلان ایستگا پسره بیاد دنبالش و من یهو فکر کردم دوران دانشجویی بی موبایل ما چقدر قدیمیه. داشتم فکر میکردم الان برا این دختره بخوام پروسهی مشابه این تلفن دو دقیقهایش در زمان خدمون ترسیم کنم خودمم باورم نمیشه. شبیه فیلمای علمی تخیلی میشه. بیس هزار فرسنگ زیر دریا
پاسخحذفمن برای دزدیدن شمارهی یدالله رویایی و ابراهیم گلستان به چنان ترفند کثیفی دست زدم که هنوز از خودم خجالت میکشم. داشتن شماره خارجنشینان 5 امتیازی بود اون روزها :)
پاسخحذفممنون عزیز دل
پاسخحذفخیلی خوب بود :D
پاسخحذف